پائیز (سوزبی حد خزانها را تلافی می کنم)
وقتی که برگی روزمین می افته حس می کنم گریه بی صداشو حس می کنم چی می گذره تو قلبش وقتی می بینه مرگ لحظه هاشو
آخه منم یه برگ خشک و زردم که بی صدا یه عمره گریه کردم وقتی با چشمام می بینم که یک برگ سیلی بی جا می خوره از تگرگ
پا می ذاره خزون به باغ دلم بازکلاغا سر می دن آواز مرگ یخ می زنه توسینه قلب خونم آخه من از تبار این خزونم
وقتی که پرپر می شه گل توگلدون خالی از کبوترا آسمون حباب بغضم تو گلو می شکنه ابر چشام دوباره می شه بارون
کبوتر دلم به فکر کوچ برای من زندگی سرد و پوچ
شعر از علی ناصری
وقتی با چشمام می بینم که یک برگ
سیلی بی جا می خوره از تگرگ (این بیت دلم را برد نزد یوسف و برادرانش )بعد هم یاد خودم افتادم (تقدیرچنین بود چویوسف بشوم )
پامی ذاره خزون توباغ دلم
بازکلاغا سرمی دن آواز مرگ
تائب سختیها و مشکلات را به سبک یوسف تحمل می کند چون از قصه یوسف فهمیده که این فشارها در اوج بی گناهی بی حکمت نیست
خداوند هرگز نگذاشته و نمی گذارد که حسرت گرما بر دل امثال تائب بماند خودش از غیب تلافی می کند
حسرت گرما نماند بر دل تائب چنین سوز بی حد خزانها را تلافی می کنم (خداوند وعده تلافی داده است و راست می گوید خدای بزرگ وبلندمرتبه)