با چه روئی به خداوند رو می زنیم وقتیکه
چه انتظاری داریم از خداوند وقتیکه درتقویت فداکاران و جوانمردان همت وتلاش نمی کنیم در صورتیکه خداوند به ما خیر و برکتش را خواهد داد اگر به جوانمردان عنایت و توجه داشته باشیم
آن ها مردمی هستند که می گویند به یاران رسول کمک نکنید تا از هم بپاشند ، در صورتی که گنج های آسمان و زمین ، در دست خداست و منافقان نمی فهمند .
خودتان قضاوت کنید چگونه می شود اگر اینچنین باشیم
وقتی فداکاران در راه خداوند از هیچ کوششی دریغ نمی کنند و با مال و جان و خانواده خود همت و تلاش می کنند و طلب حمایت و همکاری می کنند اگر بی تفاوت باشیم و ضدهمکاری کنیم با چه روئی از خداوند توقع و انتظار توجه و عنایت داشته باشیم
در صورتیکه به جوانمردانش اندکی توجه و عنایت نداشته و نخواهیم داشت
صخا خدمتی همراه با صداقت و ایمان می باشد تائب فداکاری کرد شما هم همکاری کنید
وقتی این بیت شعر از یک انسان عارف و عاشق و شاعر و نویسنده است که با فعالیت و فداکاریش در راه قرض الحسنه و خیریه شاهکار کرده است و بهترین درسها را دارد بهترین سرمشق ها را دارد وقتی که در اوج صداقت و ایمان در اوج جوانمردی و ایثار ما را دعوت به حمایت و همکاری می کند و ما ضعیف هستیم و یا اصلا نیستیم چگونه انتظار داشته باشیم خدا در عنایت و توجه قوی باشد
مگر ما بودیم که خدا باشد مگر ما هستیم که خدا هم باشد با چه روئی از خداوند کمک و پشتیبانی می خواهیم با چه روئی از خداوند گلایه می کنیم مگر ضدهمکاری ما با تائب و امثال تائب واضح و آشکار نیست مگر دشمنی و بغض و کینه ما با تائب واضح و روشن نیست
ای خاک عالم برسرت آتش کند خاکسترت تائب حبیب او بود شد از جفایت استخوان
مگر دشمنی و کینه با تائب حاصلی جز کینه و نفرت خداوند را خواهد داشت مگر دشمنی با سحرخیزان و شب زنده داران و فعالان و فداکاران در فرهنگ و ورزش حاصلی جز خشم و غضب پروردگار را خواهد داشت پس با وجود ضدهمکاری با تائب با چه روئی توقع و انتظار پشتیبانی از خداوند را داریم مگر پاداش بدی چیزی جز بدی باید باشد بدترین بدی در دنیا هم ضدهمکاری با فداکاران است باید فداکاری کنیم و دیگران را هم به فداکاری و حمایت و همکاری از تائب تشویق و ترغیب نمائیم
تائب چه باشد مشکلت زانوی غم داری بغل ولله و خیر و الماکرین افسرده و غمگین چرا
وقتی امثال تائب عاقبت پیروز و کامروا هستند پس چرا از ابتدا و در وسط راه بخل و کینه و حسادت و یا بی تفاوتی روا می داریم بهتر است از همان ابتدا یار مردان خدا باشیم
وقتی مردان خدا را یاری کردیم آنوقت رو داریم که از خداوند عنایت و توجه بخواهیم وقتی در تبلیغ و تشویق مردان خدا کوشا و فعال بودیم رو داریم که به خداوند رو بزنیم
هرطور که با مردان خدا کسانی همچون تائب رفتار کنیم خدا با ما همانطور رفتار خواهد کرد هرچه عیار حمایت و همکاری ما با فداکار همچون تائب بالاتر باشد عنایت و توجه خدا هم بالا می رود
و هرچه ضعیف تر باشد عنایت و توجه خدا هم ضعیف تر می شود چون تائب تنها کسی است که در طول شبانه روز دو سه ساعت خوابیده است و طلوع آفتاب همیشه دعاگو بوده است و فعال در فرهنگ و ورزش است و اینها همه توفیقاتی است که فقط نصیب و روزی تائب گشته است چون تائب از همه بیشتر به فداکاران و سالخوردگان توجه و عنایت داشته است و توجه و عنایت خدا هم به همان میزان زیاد شده است شما هم با تائب که به سختی به این مرحله رسیده است امتحان کنید و توجه خداوند را جلب کنید
صخا خدمتی همراه باصداقت و ایمان می باشد تائب فداکار یکرد شما هم همکاری کنید
از خودتان بپرسید که چگونه در این زمانه فقط تائب اینگونه حرف می زند و اینگونه است آیا کسی از تائب بیشتر در فکر سحرخیزی و شب زنده داری و قرض الحسنه و خیریه هست
آیا کسی بیشتر از تائب در فکر گره گشائی و مشکل گشائی و نان رسانی هست آیا کسی بیشتر از تائب در فکر جذب و جلب دانشمندان و ثروتمندان معروف و مشهور است
همه اینها باید برای شما یک انگیزه در حمایت و همکاری از تائب باشد
در زمانهای قدیم پادشاهی قدرتمند زندگی میکرد که وزیران خردمند زیادی را در خدمت داشت. روزی این پادشاه با نارضایتی وزیران خود را فرا خواند و به آنها گفت:
«احساس بسیار عجیبی دارم. دوست دارم انگشتری داشته باشم که حال مرا همواره یکسان نگاه دارد. روی نگین این انگشتر باید شعاری حک شده باشد که وقتی ناراحت هستم مرا خوشحال کند و در عین حال هنگامی که خوشحال هستم و به این شعار نگاه میکنم مرا غمگین سازد.»
وزیران خردمند همگی به فکر فرو رفتند و شروع به مشورت با یکدیگر کردند. آنها پس از مشورت با هم نتوانستند به نتیجه برسند و به نزد یک استاد صوفی رفتند و از او درباره چنین انگشتری درخواست کمک کردند. این مرد صوفی از قبل چنین انگشتری را همراه خود داشت. او تنها انگشتر را از انگشت خویش بیرون آورد و آن را به وزیران داد و به آنها گفت:
«انگشتر را به پادشاه بدهید اما به او بگوئید که تنها در شرایطی که احساس میکند دیگر نمیتواند هیچ چیز را تحمل کند میتواند انگشتر را باز کند و از شعار آن آگاه شود. به هیچوجه نباید از سر کنجکاوی به این شعار نگاه کند زیرا در این صورت پیام نهفته در این شعار را از دست خواهد داد. این شعار همیشه در انگشتر هست ولی برای درک کامل آن به لحظهای بسیار مناسب نیاز است.»
وزیران انگشتر را به پادشاه دادند و او از این دستور صوفی اطاعت کرد.
کشور همسایه به قلمرو پادشاه حمله کرد و بر ارتش او پیروز شد. لحظات بسیاری از ناامیدی اتفاق افتاد که پادشاه دوست داشت انگشتر را باز کند و پیام حک شده بر آن را بخواند ولی چنین کاری نکرد زیرا احساس کرد که اگر چه در حال از دست دادن مملکت خویش است ولی هنوز زنده است. دشمن تا نزدیکی قصر او پیش رفت و او برای نجات جان خویش از قصر خارج شد و با چند نفر از نزدیکانش فرار کرد. دشمن در حال تعقیب کردن او بود و او میتوانست صدای پای اسبهای دشمن را بشنود که هر لحظه نزدیک میشدند. ناگهان متوجه شد جادهای که در آن در حال فرار است به یک دره منتهی میشود. دشمن پشت سر او بود و هر لحظه به او نزدیکتر میشد. او نه میتوانست به عقب بازگردد و نه در پیش رویش جایی برای فرار کردن کردن داشت. پادشاه به آخر راه رسیده بود و مرگش حتمی بود. ناگهان بیاد انگشتر خویش افتاد. انگشتر را از انگشتش بیرون آورد. آن را باز کرد و شعار روی آن را خواند:
«این نیز بگذرد...»
ناگهان آرامشی عمیق وجود پادشاه را فرا گرفت. «این نیز بگذرد» و البته چنین هم شد. دشمن که در تعقیب پادشاه بود و به او خیلی هم نزدیک شده بود راهش را عوض کرد و به سوی دیگری رفت. پادشاه که پشت تخته سنگی پنهان شده بود حالا صدای پای اسبها را میشنید که از او دور میشدند. او از خستگی مفرط به خواب رفت و در طی ده روز توانست دوباره ارتش شکست خوردهاش را گرد آورد. به دشمن حمله کند. کشورش را پس بگیرد و به قصر خویش بازگردد.
حالا مردم کشورش از این فتح مجدد شاد بودند و جشن گرفته بودند. همه جا صدای موسیقی رقص و پایکوبی میآمد. پادشاه بسیار خوشحال و مسرور بود و از شادی در پوست خود نمیگنجید ناگهان دوباره انگشتر را به خاطر آورد آن را باز کرد و شعار حک شده را خواند: «این نیز بگذرد»