هرآنچه لازم بود نوشتم
سالهای زیادی به مطالعه پرداختم و با مطالعات فراوان و کوشش و همت زیاد به حافظ رسیدم و حافظ را زیر و زبر کردم آنطور که شایسته اش بود با عشق و علاقه و به نحو احسن خواندم
تا اینکه با دست پر به کتاب خدا رسیدم و آیات روشن پروردگار را با شوروشوق زیاد خواندم و لذت بردم مخصوصا داستان یوسف را که پندها و عبرت های فراوانی بدون شک دارد
که می توان در زندگی بهره ها برد و استفاده ها نمود وقتی عاقبت بخیلان و هوسبازان را می خوانی و می بینی دلت محکم می شود و در صبر و شکر جمیل استوارتر و دلگرم تر می گردی
وقتی عاقبت صداقت و ایمان و مظلومیت و بی گناهی یوسف را مشاهده می کنی با وجود سالها تحمل چاه و زندان و سختی و رنج و عذاب اما دلت محکم می شود چون همه اینها را کار خدا می بینی و همه را به خداوند واگذار می کنی تا پروردگار خودش کارها را درست کند
من بعنوان سرپرست یک عمل خیرخواهانه و انساندوستانه همچون قرض الحسنه و خیریه صخا با دست پر و با عشق و ایمان والا به خدمتگزاری مردم مشغول شدم
و داستان خودم را هم طبق وظیفه به گوش جهانیان رساندم هرآنچه لازم بود گفتم و به سمع و نظر همه کسانی که می خواستم برسانم رساندم
و دانشمندان و ثروتمندان بزرگ را هم به یاری و حمایت و همکاری دعوت نمودم و این دعوت را هم بخاطر خدا کردم تا هیچ گونه عذر و بهانه ای برای کسی باقی نماند
و بعد از همه این حرفها منتظر لطف و عنایت خدا نشستم و از خداوند خیر و برکت و توجه و عنایت بیشتر و بهتر می خواهم تا بتوانم خدمات آسان ارائه نمایم
تا بتوانم قلبهای بسیاری را از این ایده و هنر عرفانی و روحانی خودم خوشحال و خشنود کنم
هرچه این قرض الحسنه صخا بیشتر تقویت گردد قلبهای بیشتری از قرض داران و گرفتاران خشنود خواهد گردید و این خداپسندانه است
صخا خدمتی همراه با صداقت و ایمان می باشد تائب فداکاری کرد شما هم همکاری کنید
هرآنچه که لازم بود انجام دادم و هرآنچه که واجب بود ارائه کردم و نوشتم و گفتم و بهترین همت و ایمان و فداکاری را به نمایش جهانی گذاشتم و از همه بیشتر کوشا بودم
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﻣﯿ ﮕﺬﺷﺘﻢ، ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ می گرﯾﺴﺖ.
ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ: "ﺍﯾﻦ ﻫﻢ می گذﺭﺩ"
ماجرا ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ. ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ می فرﻭﺧﺘﻢ ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪﺍﻡ.
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ اینجا ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ می گذﺭد!
گر به دولت برسی مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی