درقلب جهانیان جای بگیریم
هدف ما مقدس باشد برای قرار گرفتن در قلب جهانیان همت و تلاش کنیم اگر درراه فرهنگ و ورزش کوشش کنیم اگر در راه گره گشائی و نان رسانی تلاش کنیم حتما در قلب جهانیان جا می گیریم و این خوب است
تائب از خودگذشتن را شعار خودش قرار داد و درراه کمک به مردم قرض الحسنه و خیریه صخا را افتتاح کرد و درقالب قرض الحسنه و خیریه به مردم خدماتی ارائه نمود و همچنین تبلیغ و تشویق در این راه را بدست گرفت تا با جذب انسانهای بسیار توانا بتواند با تقویت صخا روستایش را گلستان کند و بهترین امکانات را برای روستایش فراهم نماید و بنام صخا و به برکت صخا کارهای مهمی انجام بدهد که در سطح جهانی بی نظیر باشدو روستایش گلستان گردد
تائب به همه روستاهای جهان فکر می کند که به راحتی و فقط با داشتن یک تائب و یک صخا در هرروستا می شود گلستانش کرد اما اشکهای تائب بدرگاه خداوند در دل این شبها حرمت دارد ارزش دارد باید قدرش دانسته شود تا خیلی زود خداوند خیر و برکت عطا کند
حمایت و همکاری می تواند ما را در هدفمان موفق تر نماید رحم و غیرت و خجالت زیاد تائب پاسخی مناسب خودش را می خواهد
باید همه همدیگر را ترغیب و تشویق و تحریک نمائیم تا به نتیجه های مطلوب برسیم باید با جا گرفتن در قلب جهانیان به خودمان و دیگران جان تازه و هوای تازه بدهیم مهم است که مجموعه ای همچون صخا از هرنقطه در این جهان توسط دانشمندان و ثروتمندان حمایت و تقویت شود
صخا خدمتی همراه با صداقت و ایمان می باشد تائب فداکاری کردشما هم همکاری کنید
خودم را نشان دادم اکنون نوبت شماست
عاشق دردل جهانیان قرار داشته و دارد عاشقان خیلی زود دردل جهانیان قرار می گیرند تائب عاشق است عاشق خشنود کردن قلب قرض داران عاشق گره گشائی و نان رسانی به همه جهانیان بگوئید که تائب عاشق فعالیت و فداکاریست
اثر عاشق جهانی می شود صخا حاصل زحمت یک عاشق است اثر تائب عاشق است که باید در قلب جهانیان جا بگیرد
مردم به سحرخیزی و فرهنگ و ورزش خیلی اهمیت می دهند
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر ِزیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد میکنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی. مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگینترین گاوی که تو عمرش دیده بود به بیرون دوید.فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه بهتری خواهد بود، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتی خارج بشه.
دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود!
در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سُم به زمین میکوبید، خرخر میکرد و وقتی او رو دید، آب دهانش جاری شد. گاو بعدی هر چیزی هم که باشه، باید از این بهتر باشه. به سمتِ حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتی خارج بشه. برای بار سوم در طویله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود!در حالی که گاو نزدیک میشد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!..
زندگی پر از فرصت های دست یافتنیه. بهره گیری از بعضی هاش ساده ست، بعضی هاش مشکل. اما زمانی که بهشون اجازه میدیم رد بشن و بگذرن (معمولاً در امید فرصت های بهتر در آینده)، این موقعیت ها شاید دیگه موجود نباشن. برای همین، همیشه اولین شانس رو بچسب.