زیارت گرگان روستائی که گلستان شد
زیارت گرگان مورد توجه و عنایت ثروتمندان قرار گرفت و خیلی خوب به پیشرفت و رشد و شکوفائی رسید من باجناق و خواهر خانمم که سال گذشته نزدیک ده
ماه پیش دچار گاز گرفتگی شدند و ناباورانه از دنیا رفتند نانوائی کار می کردند زن و شوهر با هم مثل من در صخا که به همراه خانم و بچه هایم برای مردم جان می دهیم اعتبار و آبرو و دارو ندارمان وقف مردم می باشد و افتخار می کنیم چون دیده ایم و شنیده ایم که چه اندازه ارزش و ثواب دارد وخیرو برکت دارد
همین باجناق و خواهر خانمم چون با هم نانوائی زیارت کار می کردند و به گردشگران و توریست ها عاشقانه و با روی باز خدمت می کردند همه مردم دوستشان داشتند از اینکه زن و شوهر در کنار هم فعالیت میکردند و در این مدت که از فوتشان می گذرد همیشه از دل و جان برایشان هرشب جمعه خرج می دهند سرمزارشان امامزاده عبدالله گرگان هرشب جمعه شلوغ است هیچ کس باور نمی کند هر توریستی که حتی یکبار به زیارت گرگان رفته بود و حتی یکی دو تا نان گرفته بود عاشق رفتارشان می شد این خاصیت گردشگران و عاشقان طبیعت و کوهنوردان و توریست هاست یکی را می خواهند که خوب و خوش و فداکار باشد تا احساس غربت نکنند و آنها به این مهم توجه داشتند و هروقت به آنجا می روم و این پیشرفت و رشد و شکوفائی را در زیارت گرگان می بینم لذت می برم دعا می کنم و آرزو دارم همه روستاهای جهان گلستان شوند بازار کار داغ داغ می شود همه خوشحال می شوند
وقتی روستا گلستان می شود همه سالخوردگان مظلوم و کودکان معصوم خوشحال میشوند همه فداکاران روستا سربلند می شوند فرهنگ ها عوض می شود صددرصد فرق می کند انسانهای توانا و دانشمند و ثروتمند پایشان به روستا باز می شود
دلها دریاتر می شود قلبها شیر تر می گردد و هزاران خی رو برکت دیگر که روزبروز مشخص و واضح تر می شود سرها شلوغ می شود و جای همه حرفها را فعالیت و فداکار یو حمایت و همکاری می گیرد جنب و جوش وصف ناپذیری را شاهد می شویم دلها آرام می شود
دغدغه ها و نگرانیها و استرسها تمام می شود جایش را خوشی و خوبی وسعادت و خوشبختی می گیرد و این تمام آن چیزی است که تائب در صخا و در ابرسج سی سال برایش بی خوابی کشیده است و تا رسیدن به نتیجه مطلوب نمی خوابد
داستان صخا را به گوش یکدیگر برسانیم داستان فعالیت و فداکاری یک عاشق بسیار فداکار را یک خانواده فعال وفداکاررا تا همه روستاها صاحب چنین حظ و بهره ای بشوند تا همه روستاها یک عاشق و عارف و شاعر و نویسنده و سحرخیز و کوهنورد داشته باشند
که اینچنین زحمت بکشد تلاش کند و اما امیدوارم رحم و غیرت و خجالت دانشمندان و ثروتمندان بزودی و پس از سالها برای تائب در صخا گل کند و این چراغ پرنور شود و این عاشق سربلند گردد
سال گذشته شب عید غدیر چون سید بود سید اسماعیل موسوی و خانمش فاطمه جلالی زنگ زدم و تبریک گفتم اما امسال عکسی را دخترم روز گذشته نشان داد که دختر این سید بزرگوار گذاشته بود که بابا عید غدیر آمده اما نیستی که به من عیدی بدهی خیلی دلم سوخت و گریه کردم و اشک ریختم از خدا در همان حالت سوخته دلی برای صخا خیر و برکت خواستم تا مرهمی بردلهای سوخته باشم و خدمات راحت و آسان ارائه نمایم الان هم دلم سوخت و اشک می ریزم و این نوشته را ارائه می دهم و بازهم در این حالت برای صخا خیر و برکت از خدا می خواهم تا با خدمات راحت و آسان مردم را خوشحال کنم
یک پسر دو سه ساله ویک دختر پانزده شانزده ساله داشت همه داغ شدند بازهم خداوند را شکرمیگویم وبرای همه سوخته دلان از خدا صبر و شکر می طلبم
همیشه برای صخا بهترین تبلیغات را داشتند خدا رحمتشان کند هروقت برای صخا در ماههائی که مشکل داشتیم زنگ می زدیم پولهائی حتی ده بیست روزه از دوستان و رفیقانش می گرفت و صخا را تقویت می کرد عاشق صخا بودند و حامی و پشتیبان این مجموعه امیدوارم ثواب وامهای قرض الحسنه و خدمات خیریه صخا برسد به روح پرفتوحشان و همین الان شاد و خرسند شوند که در این ساعات به یادشان و یاد همه اموات شما عزیزان هم هستم همه از یک پدرو مادر هستیم د رهر کجای جهان که باشیم
صخا با این همه زحمت و رنج روشن شد و روشن ماند تا داستانش به گوش دانشمندان و ثروتمندان بزرگ دنیا برسد این دو عزیز بزرگوار با اینکه دستشان خالی بود اما دلشان دریا بود و قلبشان مثل شیر بود و برای صخا سالها زحمت کشیدند تا این چراغ روشن بماندو پرنور گردد
و هروقت به ابرسج می آمدند به بوستان صخا خانه کوهنوردان ابرسج می رفتیم