من هوس می گلرنگی که حافظ شیراز به سلامتی همه زد کردم (تائب)
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد زخاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
نه هردرخت تحمل کند جفای خزان غلام همت سروم که این قدم دارد
از خودگذشتی رسیدی (بایزید بسطامی )
همه دارو ندارم را ریختم تو صخا و زدم به سلامتی همه سالخوردگان مظلوم و کودکان معصوم (تائب)
این بود آن می گلرنگی که حافظ به سلامتی همه دنیا زد و من هم آن را به تقلید از حضرت حافظ به سلامتی همه دنیا زدم با جمله از خودگذشتی رسیدی یک روز خانه خالی بود و من آتش روشن کردم و همه هوا و هوسهای خودم را به آتش زدم و تشت آبی آوردم و همه هوسها را در آب ریختم
تا چشم بازکردم دیوان حافظ و کشکول شیخ بهائی و تورات و انجیل و قرآن را در بغل خودم دیدم این بود آن می گلرنگ
کی بو که سرزلف تو را چنگ زنم یک بوسه برآن لبان گلرنگ زنم
درشیشه کنم مهرو هوای دگران درپیش تو ای نگار برسنگ زنم
پیاده برسر قبر بایزید می رفتم خدامی مسئول قرض الحسنه بسطام شاهد عشق بازیهای من بود بعد از زیارت بایزید به نماز جمعه و جماعت می رفتم
عاشق سالخوردگان مظلوم و کودکان معصوم شدم عاشق قرض الحسنه و خیریه شدم عاشق فرهنگ و ورزش شدم
چراغی بنام صخا روشن کردم با وامهای بدون کارمزد و گره گشا در خدمت مردم بودم
چهل روز چله گرفتم شب چهلم هاتفی ندا داد تائبا محرم اسرار شدی آگاه باش بلند شو شاعر و نویسنده می شوی و تخلصت تائب می باشد
سالها جوروجفای همه کسانی که بوی برادران یوسف را می دادند تحمل کردم رنج و مشقت زیاد کشیدم اما آن می گلرنگ تاب و توان مرا بالا برد و به قول بعضی ها پوستم را کلفت کرد
داستان صخا را به گوش دلهای دریا و قلبهای شیر برسانیم داستان صخا را به عاشقان حافظ در همه دنیا برسانیم کسانی که عاشق می گلرنگ هستند داستان صخا را به گوش مستان عالم برسانیم کسانی که عاشق صلح و دوستی و آزادی هستند عاشق گلستان کردن جهان هستند
داستان صخا را به گوش رئیس محترم سازمان ملل برسانیم تا جایزه ویژه اش را بداند که به چه کسی باید بدهد
داستان تائب را به گوش زنان آزاده جهان برسانیم داستان تائب در صخا را به گوش یکدیگر برسانیم
جامی زده ام مستم از آن باده گلرنگ برسینه من اگر نشستی بخدا شکر
همه دارو ندارم را ریختم تو صخا و زدم به سلامتی همه سالخوردگان مظلوم و کودکان معصوم (تائب)
حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت
ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی برکی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
تقاضای خویش را بلند بگو تا شاید کسی حرفهایت را بشنود یا اینکه شکار به دام تو بیفتد یعنی اینکه به مقصد برسی این فال را هم به امید این باز کرده ای که دولت و شام نصیبت شود پس آنروز بسیار نزدیک است و تو به بلندترین جای خوشبختی و مقام دست پیدا می کنی
امیدوار و مشتاق به نگاه خداوند هستم