پای صحبت خیلی از فداکاران نشستم همگی حرفشان یکی بود چه فایده
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
امروزکه در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
وقتی قدرت را آنطور که باید بدانند نمی دانند و تازه بعد از مرگ زبان آنها باز می شود وتا زنده ای زبان دشمنان باز است مرگ که به سراغت آمد دشمنان خاموش می شوند و دوستان به سخن می آیند
جامعه ما قهرمان زنده نمی خواهد باید مرد تا قهرمان شد
وقتی زنده ای کسی به حرفت یا به درددلت گوش نمی دهد اما مردی همه از تو می گویند یعنی چه
واین تقصیر دوستان است این عیب نزدیکان است باید این فرهنگ را درست کنیم می شود فقط باید آن بی توجهیها را کنار گذاشت
حافظ بعد از مرگ حافظ شد سعدی هم همینطور و همه بزرگان ما اینطور بودند
همه خوبها بعد از مرگ ستاره می شوند تا زنده اند دشمنان آنها یعنی مغرضان و مغروران آنها را از دیده ها می اندازند
من فکر نمی کردم انسانهای خوب ساده مظلوم دشمن داشته باشند به همین خاطر در بی ریائی و سادگی قدم برداشتم اما متوجه شدم که نه تنها دشمن بلکه بلای روح و جان دارند و این را همه دیدند به همه ثابت شد وتا زنده باشم دست بردار نیستند
فکر نمی کردم کسی که یک چراغی روشن می کند روزی بد و بیراه بشنود چون داستان کارآفرینان را زیاد شنیده بودم بعدها متوجه شدم همه آنها بعد مرگ تشویق می شدند و تا زنده بودند تحقیر و تخریب و تضعیف می شدند
فکر نمی کردم کسی که نیکوکار است مشکل داشته باشد چون نیکوکاران پشتیبانی بنام خدا دارند کسی جرات دشمنی با آنها را نمی کند اما می بینم که نه تنها نمی ترسند بلکه مسخره هم می کنند و خوبی و نیکی را زیر سوال می برند
فکر نمی کردم کارهای خیر طرفدار ان کمی داشته باشد هرچه کار خیرتر باشد طرفدارانش کمترند واین درد جامعه ماست همه توقع داریم انسانها خوب باشند کارهای خوب کنند اما از انسانهای خوب و کارهای خوب غافل هستیم
به همین خاطر عمر خوبیها کمتر است و خوبها کمتر به چشم می خورند این فرهنگ جامعه ماست جوابش را باید بزرگترهای ما بدهند
بانفوذان ما باید بگردند و از خوبان حمایت کنند آنها را پیدا کنند آنها را در یابند آنهارا بهاء بدهند
تائب به همین راحتی تائب نشد ریاضتها کشیدو مراحل سختی را پیمود که فقط باید عاشق بود تا این موضوع را فهمید
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم