امثال تائب که با همه وجود درراه خداوند همت و تلاش می کنند و با نهایت بردباری و صداقت و ایمان در خدمتگزاری مردمان حاضر می شوند چون نیتشان سربلندی خداست آنها می خواهند به بهانه صخا خدا را یاری کنند و خداوند را در حد و اندازه و توان خودشان سرافراز کنند
و سهمی داشته باشند پس بی خوابیها و عشق و علاقه به فرهنگ و ورزش و سحرخیزی و جانبازیها همه و همه بهانه ایست برای رضایت حقتعالی
جنگ جهانی اول مثل یک بیماری وحشتناک همه دنیارا گرفته بود یکی از سربازان به محض اینکه دید دوست تمام دوران زندگیش درباتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است
ازمافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود مافوقش گفت اگر می خواهی بروی برو اما هیچ فکر کرده ای که این کار ارزشش را دارد یا نه دوستت احتمالا مرده و تو ممکن است حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی حرف های مافوق اثری نداشت و سرباز برای نجات دوستش رفت
به شکل معجزه آسائی به دوستش رسید اورا روی شانه هایش گذاشت و به پادگان رساند افسر مافوق به سراغ آنها رفت سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه دوستت مرده و تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی سرباز در جواب گفت قربان ارزشش را داشت چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود من از شنیدن چیزی که اوگفت احساس رضایت قلبی می کنم
اوگفت جیم ....من می دونستم که تو به کمک من می آئی ....
خداوندا ممنونم که به تائب در عوض همت و تلاش و یاری کردن خودت مزد و پاداش خوبی عطا کردی مرا با اینکه بی سواد بودم و حتی یک بیت از اشعار حافظ را غلط و اشتباه می خواندم
نویسنده و شاعرم کردی و یک بیت به من الهام کردی و جایزه دادی
تائبا محرم اسرار شدی آگاه باش من همان شب که از خواب بلند شدم مثل روز برایم روشن بود که چه جایزه بزرگی در عوض چله نشینی خودم گرفته ام متشکرم
تو آقا و سرور من در دنیا و آخرت هستی من هم چراغ صخا را روشن کردم و بی نهایت همت و تلاش می کنم تا قلبهای قرض داران و دردمندانت را خشنود کنم
و از برکت شاعری و نویسندگی که به من عطا کردی فریاد خودم را در جهان بلند می کنم و در جذب و جلب توانایان بسود ناتوانان شب و روز می نویسم و می گویم تا پیروزم نمائی تا سرافراز و سربلندم کنی تا به همه ثابتم کنی و در این راه شعارم صبر و شکر جمیل خواهد بود