دوستان مبادا خدا را نشناسیم صخا کارخداست
پیرزنی در خواب خدا را دید و به خدا گفت من تنهایم به دیدنم بیا خدا فرمود من فردا به دیدنت می آیم
فردا پیرزن خوشحال و خندان خانه را آب و جاروب کرد و غذاهای بسیار خوشمزه درست کرد
یکدفعه در صدا کرد پیرزن رفت و دید پیرمردی فقیر آمده و کمک می خواهد او ناراحت و عصبانی پیرمرد را دور کرد
دوباره در صدا کرد و پیرزن کودکی رادید که از سرما می لرزد و کمک می خواهد باز ناراحت شدو کودک را دور کرد
سه باره در صداکرد اینبار زنی فقیر آمدو از پیرزن برای فرزندانش کمک خواست
پیرزن با عصبانیت در را بست و شب شد و از خدا خبری نبود
پیرزن خوابید در خواب خدا را دید گلایه کرد که نیامدی خدا فرمود سه بار آمدم تو مرا راه ندادی و در را برویم بستی
دوستان حواسمان به یاران مهربان بیشتر باشد
کسانی که تائب برای صخا از آنها حمایت خواست و آنها جوابی ندادند حواسشان جمع باشد
صخا بوی خدا دارد صخا معجزه علم و عرفان است شک نکنید
صخا با حمایت به دردمندان بیشتر بها می دهد پس جبران کنید
این داستان را به بدحسابان صخا برسانید این قصه را برای افراد توانا تعریف کنید