چرا برای قرض الحسنه ها خواب نمی بینیم
بسیاری از عزیزان مخصوصا سالخوردگان برای امامزاده ها و قبور پرنور انبیاء و اولیاء خوابهای خوب و خوش می بینند خوابهای رنگین می بینند و همه اش تعریف و تمجید دارند چرا چون عشق و علاقه شدید دارند و این بسیار خوب و روحانی است و بسیار بجا و شایسته می باشد
و فرزندان خودشان را تشویق به حمایت و همکاری از این مجموعه ها و نذر و نیاز به این مکانهای مقدس می نمایند و همه فکر و ذکر خودشان را متوجه همین مکانهای مقدس کرده اند بطوری که از مهمات غافل و بی خبر شده اند آری منظورم قرض الحسنه ها و خیریه ها هستند
بیست سال از افتتاح صخا می گذرد اما یک نفر یک خوابی برای صخا ندیده است همان کسانی هم که وامهای خوب و راحت و آسان و بدون کارمزد و بدون چک و سفته هم گرفته اند دریغ از یک خواب
چرا اگر عشق ما به قرض الحسنه ها و علاقه ما به قرض الحسنه ها که واقعا خدمات خوب و گره گشائی دریافت کرده ایم و نان ها دیده ایم زیادتر باشد حتما خوابهائی هم برای این مجموعه های گره گشا و نان رسان خواهیم دید و آنوقت تعریفها و تبلیغها بسیار می شود
و دیگر هیچ کس پیدا نمی شود که نیت تحقیر و تخریب و تضعیف قرض الحسنه ها را داشته باشد نیت ضدهمکاری داشته باشد نیت سرزنش و گلایه و توقعات بی جا و انتظارات بالا داشته باشد همانطور که نسبت به امام زاده ها و قبور پرنور پیامبران و ائمه نداریم و نخواهیم داشت
پس به قرض الحسنه ها بیشتر مهربان باشیم و حواسمان به یاران مهربانی همچون تائب بیشتر باشد بیشتر در اندیشه سختیها و مشکلات این کار باشیم و بهتر درک کنیم
این مجموعه ها خیلی مقدس هستند چون مکان رفت و آمد فرشته ها و ملائکه می باشند
پس عشق و علاقه خودمان را به فداکاران و فداکاری آنها بیشتر کنیم تا برای آنها هم خوابهای خوشی ببینیم و تعریف کنیم تا این مجموعه ها از غربت و تنهائی بیرون بروند
ما از امامزاده ها و پیامبران و امامان خودمان اگر تا آخر عمر شفا نگیریم و بارها و بارها دست خالی برگردیم جرات توهین و تخریب نمی کنیم و اگر به ذهن مان خطور کند توبه و استغفار می کنیم
پس چرا اگر بخاطر مشکلات قرض الحسنه ها بخاطر ضدهمکاریها و معوقات چند صباحی وام دیرتر بگیریم با زمین و زمان قهر می کنیم و همه چیز را حتی فعالیت و فداکاریها و ازخودگذشتگیها و جانبازیها را زیر سوال می بریم آیا در این زمینه نباید بیشتر بیندیشیم
آیا نباید خیلی چیزها را در نظر بگیریم آیا نباید بیشتر اندیشه و فکر کنیم هرچند که حق داشته باشیم اما باید در فکر آینده هم باشیم در فکر این چراغها باشیم
و به خودمان تنها نگاه نکنیم و به هزاران گره ای که باز شده و نمی توانند به موقع اقساط خودشان را پرداخت کنند فکر کنیم تا در ثواب آنها هم شریک باشیم
آنوقت نتیجه این صبر و شکر تبلیغات و فرهنگ سازی خوب می شود نتیجه خیر و برکت بهتر می شود نتیجه عنایت و توجه و حمایت و همکاری بالائی می شود که سالهای سال گره های زیادی باز خواهند شد و ما هم در ثوابش شریک خواهیم شد
نتیجه این می شود که دانشمندان و ثروتمندان معروف و مشهور به مجموعه ای همچون صخا نگاه ویژه می نمایند و این مجموعه با توان و قدرت بالائی از پس خدمات انساندوستانه و نان رسان خودش آسان برمی آید و هیچ کس دست خالی و ناامید برنخواهد گشت
پس اگر این قبیل قرض الحسنه ها ضعیف عمل می کنند مشکل همان ضدهمکاریها و معوقات است مشکل همان بی تفاوتیها و بی توجهی هاست وباید خداپسندانه گردن بگیریم
و همت و حمایت و همکاری بیشتری ارائه بدهیم تا جان بگیرند و به قرض داران جان بدهند
روزی موشی از داخل شکاف دیوار خانه، کشاورز و همسرش را دید که بسته ای را باز می کنند.
موش با خود فکر کرد: حتماً غذای خوشمزه ای داخل آن جعبه است!
وقتی جعبه باز شد، شگفت زده شد. داخل جعبه یک تله موش بود.
وحشت زده به داخل حیاط دوید و خود را به مرغداری رساند، در حالی که فریاد می زد: داخل خانه یک تله موش است.
مرغ که داشت چرت می زد قد قدی کرد و گفت: خوب تله موش است که تله موش است به ما چه؟ تله موش قبر موش هاست با مرغ ها کاری ندارد. پس مواظب خودت باش. موش به سمت آغل گوسفند رفت و گفت: داخل خانه یک تله موش است. داخل خانه یک تله موش است. گوسفند سرش را تکان داد و گفت: من برای تو متأسفم. اما چون به من مربوط نیست. کاری هم نمی کنم.
موش نگاهی به گاو انداخت و گفت: داخل خانه یک تله موش است.
گاو گفت: راست می گویی آقای موش. خیلی بد شد. برایت متأسفم. اما راستش زیاد به من مربوط نیست.
موش غمگین به داخل خانه اش بازگشت و در حالی که به تله موش جلوی سوراخ زل زده بود، به خواب رفت.
نیمه شب صدای بسته شدن تله موش در خانه پیچید. زن کشاورز برای دیدن تله کورمال کورمال به سمت آن آمد. چون خیلی تاریک بود متوجه نشد داخل تله دُم یک مار بزرگ گیر کرده است.

دستش را برد طرف تله و مار دست او را نیش زد. زن جیغ بلندی کشید و کشاورز هراسان بیدار شد و او را به بیمارستان برد.
صبح روز بعد کشاورز به خانه برگشت. همسرش تب کرده بود و دکتر خواسته بود برایش سوپ مرغ بپزد. به همین دلیل کشاورز مرغ را کشت و برای همسرش سوپ پخت.اما بیماری همسر کشاورز خوب نشد و همسایه ها و دوستان و آشنایان برای ملاقات او آمدند. کشاورز مجبور شد برای سیر کردن شکم میهمانان گوسفند را نیز سر ببرد. حال همسر کشاورز هر روز وخیم تر شد تا این که از دنیا رفت.
او را به خاک سپردند و برای برگزاری مراسم ختم، کشاورز گاو را قربانی کرد. موش تمامی این ماجراها را از شکاف دیوار نگاه می کرد و غصه می خورد و با خود می گفت: من که به آن ها هشدار داده بودم کشاورز یک تله موش خریده است!