قورباغه کوچولو روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه
دو بدهند. هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود. جمعیت زیادی
برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند و مسابقه شروع شد.
راستش، کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند
به نوک برج برسند. شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید:
«اوه، عجب کار مشکلی!!»، «اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند.»
یا «هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست. برج خیلی بلنده!»
قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند بجز بعضی که هنوز….
با حرارت داشتند بالا و بالاتر می رفتند. جمعیت هنوز ادامه می داد:
«خیلی مشکله! هیچ کس موفق نمی شه!» و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته
می شدند و از ادامه دادن منصرف. ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد؛ بالا، بالا و باز
هم بالاتر. این یکی نمی خواست منصرف بشه! بالاخره بقیه از بالا رفتن منصرف
شدند به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها قورباغه ای بود که به نوک
رسید! بقیه قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کار رو انجام داده؟
اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟
و مشخص شد که برنده مسابقه کر بوده!
شرح حکایت
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید. چون اونا زیباترین
رویاها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند، چیزهایی که از ته دلتون آرزوشون
رو دارید! همیشه به قدرت کلمات فکر کنید. چون هر چیزی که می خونید یا
می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره. پس همیشه مثبت فکر کنید و بالاتر از
اون، کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید
و همیشه باور داشته باشید: من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم.
من هم آنقدر در علم عرفان و حافظ و قرآن و تورات و انجیل و فرهنگ و ورزش غرق شدم
که دیگر صدائی نمی شنیدم و نتیجه صخا شد
نتیجه فداکاری شد شما هم آنقدر محو خداوند شوید که چیزی نشنوید پس نتیجه حمایت و همکاری
می شود و همه به خیر و برکت می رسیم و یک چراغ عرفانی و روحانی پرنور خواهد شد
و همه حیرت زده خواهند شد و معجزه علم و عرفان را آنوقت خواهید دید
صخا خدمتی همراه باصداقت و ایمان می باشد تائب فداکاری کرد شما هم همکاری کنید
قدرت تشویق در صخا
روزی روزگاری دختری در ایران زندگی می کرد که با جدیت درس نمی خواند. ( البته تعداد این نوع دخترت در ایران واقعن ! کمه )
وی اصلا نمی دانست که آینده اش چیست و به دنبال چه هدفی می باشد . روزی از روزها ، قبل از امتحانات مدرسه ، دوست این دختر به وی خبر داد که به سوالات امتحانی دست یافته است . در حقیقت ، دختر می توانست برای شرکت در امتحان از همین ورقه استفاده کند . دختر کلیه پاسخ های ورقه را که در دست داشت حفظ کرد . با توجه به ضعف درسی وی گمان بر این بود که او در این امتحانات از نمره ٢٠ فقط ۴ نمره خواهد گرفت . اما او موفق شد در آزمون مدرسه نمره ١٩ بگیرد. این مساله باعث شد که دانش آموزان دچار تردید شوند که مبادا دختر در امتحان تقلب کرده است . با وجود این اتفاق معلم دختر را ستایش و تشویق و ابراز اطمینان کرد که وی از آن به بعد موفقیت های بیشتری به دست خواهد آورد . دختر نیز که هیجان زده شده بود ، شروع به گریه کرد . او از سخنان معلم بی نهایت خوشحال شده بود و دریافته بود که اگر خوب درس بخواند ، افتخارات بیشتری کسب خواهد کرد . از آن به بعد ، دختر برای آنکه ثابت کند تلقب نکرده است و برای اینکه معلمش را نا امید نکند ، با جدیت درس می خواند و از لذت درس خواندن را احساس می کرد . چند سال بعد ، او در یکی از دانشگاه های معروف و معتبر پذیرفته شد . در واقع بدون آن ورقه امتحان سرنوشت دختر این گونه تغییر نمی کرد و آینده خوبی در انتظار وی نبود . اما همان اتفاق فرصتی برای دختر فراهم آورد و مسیر زندگی وی را متحول کرد . بعد از سالها ، دختر به مدرسه باز گشت و برای معلم خود حقیقت را فاش کرد . معلم مهربان که دیگر سالمند شده بود ، گفت : عزیزم ، آن زمان می دانستم که تو تقلب کرده ای . زیرا توانایی های تو را می شناختم و می دانستم که تو نمی توانی نمره ١٩بگیری . اما فکر کردم که امکان دارد تو با استفاده از این فرصت بیشتر کوشش کنی . بدین سبب ، تو را تشویق کردم و نسبت به تو اطمینان داشتم . دختر با شنیدن این سخنان به گریه افتاد . وی می دانست که در لحظه کلیدی حیات وی ، معلم او را تشویق کرده و همین مساله راه زندگی وی را تغییر داده است. بله دوستان ، در واقع ، در حیات ما اتفاقات و فرصت های زیادی رخ داده و بوجود می آید . لذا نباید به این آسانی این فرصت ها را از دست داد .