باران لطف و عنایت جوانمردان این یاران واقعی خدا
بوی گندم بوی باران می دهیبوی عطر تازه ی نان می دهیبوی دریا بوی ساحل بوی موجبوی ابر وباد و باران می دهی
بوی گلگون جامگان سربداربوی مردی بوی ایمان می دهیبوی عاشورای خونین حسینبوی گلزار شهیدان می دهی
بوی باغ خرم گلدسته هابوی مسجد بوی قرآن می دهیبوی پایان زمان انتظاربوی آن خورشید پنهان می دهی
شبی که در آن خطاب میآید: کجایند جوانمردان شبخیز که در آرزوی دیدار، بیخواب و بیآرام بودهاند و در راه عشق شربت بلا نوشیدهاند، تا خستگی ایشان را مرهم گذاریم و اندر این شب قدر ایشان را با قدر و منزلت گردانیم؛ که امشب، شب نوازش بندگان است و وقت توبه گنهکاران.
.
.
.
الهی...
با خاطری خسته...
دلی به تو بسته!
دست از غیر تو شسته...
درانتظار رحمتت نشسته ام. میدهی کریمی نمی دهی حکیمی...
می خوانی شاکرم میرانی صابرم...
الهی احوالم چنانست که می دانی واعمالم چنین است که می بینی نه پای گریز دارم ونه زبان ستیز...
الهی مشت خاکی را چه شاید و از او چه برآید و با او چه باید...
دستم بگیر یا الرحمن الراحمین
شربت بلا را سالها نوشیده ام و امیدوارم که مرا که صدا می زنند و وعده هائی که داده اند عملی شود و نوازش پروردگار و ملائکه و افراد صالح را هرچه زودتر ببینم
چشمهای زیادی در انتظار این نوازش دستهای غیب هستند و صخا زمینه را سالهای سال با هزاران امید و آرزو آماده کرده است پس باران لطف و رحمتت و باران جوانمردانت را از سراسر جهان بباران جوانمردانی که چندین نفرشان کافی هستند
تا چشمهای کثیف و شور بخیلان را از کاسه در بیاورم و دلهای سیاه آنان را با خنجری از لطف و عنایت پروردگار ریش ریش کنم به صخا بیشتر و بهتر توجه کنید به تائب بیشتر بیندیشید چرا پشت شیران شکسته است کجایند مردان این سرزمین
چرا ملک تاراج می شود جوانمرد محتاج می شود سواران بی باک ماراچه شد ستوران چالاک مارا چه شد
وقتی یک جوانمرد عارف و عاشق و شاعر و نویسنده در قالب قرض الحسنه صخا فریاد می زند و در دفاع از قرض داران بلند می شود ننگ است که التماس و خواهش او سالها طول بکشد
تائب که فقط در قالب قرض الحسنه حمایت و همکاری می خواهد تا به قرض داران و دردمندان به وسیله شما افراد توانا جان و نیرو و قدرت بدهد
تائب که این راه درخشان و این تنور گرم را با زحمت افتتاح کرد سرافراز کردن یک عاشقی همچون تائب که باید باعث افتخار باشد پس چرا تعلل تا بکی
حالا می فهمم که چرا مظلومان و فداکاران خاموش هستند و فریاد نمی زنند چون فایده ندارد اما تائب به هیچ وجه ناامید نمی شود تائب با همه مظلومان و فداکاران فرق دارد تائب در علم و عرفان در زمستانهای سرد و سیاه پوستش کلفت شده است
تائب آنقدر روشن می ماند تا بتواند دیگران را هم روشن کند اجرتان با الله
وقتی اشک در چشم مهتاب افتاده بود دیدی؟
چه شده بود؟
چرا صورت مهتاب از پشت ابر های چرکین پیدا نبود؟
آسمان برای چه عزا گرفته بود؟
ستارگان چرا چشمک نمی زدند؟
اینجا کدامین شهر است؟
مگر اینجا ظلم آباداست؟
چرا هیچ نوری از هیچ خانه ای دیده نمی شود؟
چرا همه در بسترهاشان خفته اند
چرا بیدار نمیشوی؟
مگر شب وقت خواب است؟
مگر در تاریکی باید خفت؟
میترسم بمیری
مگر اشک مهتاب را روی شیشه پنجره ندیدی؟
مگر نمیدانی آفتاب به اراده تو بیدار میشود؟
این شب تا کی؟
برخیز
به خدا خط وسطی در این شهر نیست
گر خفته ای با ختی
گر ایستادی همدست ظالمی
برخیز
مگر نمی بینی خورشید را پشت کوه دین پنهان کرده است
گل های سرخ و نارنجی بی مهتاب می میرند
برای که ایستاده ای؟
برای چه ایستاده ای؟
پایت را کدام زنجیر به زمین بسته است
دست هایم رو به سویت دراز است
نمی گیری؟
التماسم را در چشمانم نمی بینی؟
بیا چوب لای چرخ روزگار بگذاریم
بیا انگشت در لوله تفنگ بگذاریم
بیا با صدای خدا از گلویمان فریاد بزنیم
آفتاب پشت کوه دین منتظر ماست
بیا فرهاد وار تیشه بر دست کوه را بر بکنیم
شیرین ها در انتظار ماست
حاضری خدا را پس از مدت ها بخندانیم
راه سبزی مرا می خواند
همسفر می شوی؟
شبی که در آن خطاب میآید: کجایند جوانمردان شبخیز که در آرزوی دیدار، بیخواب و بیآرام بودهاند و در راه عشق شربت بلا نوشیدهاند، تا خستگی ایشان را مرهم گذاریم و اندر این شب قدر ایشان را با قدر و منزلت گردانیم؛ که امشب، شب نوازش بندگان است و وقت توبه گنهکاران.