داستان نوری که دربیداری دیدم
یکی از شبهای زمستان چندین سال قبل بود که در خواب دیدم مادر شهید حجت الله سلیمانی نمی تواند از زمین بلند شود منهم او را تا منزل رساندم و به فرزندان ایشان سپردم و ایشان بسیار دعا می کرد و تعریف و تمجید کرد بچه های ایشان هم از من تشکر کردند و من برگشتم که به خانه بروم در بین راه دیدم یک کمپرسی تخم مرغ وسط رودخانه خالی شده است
جلو رفتم با تعجب دیدم تخم مرغها همه سالم هستند و یکی هم شکسته نیست در همین بین شنیدم صدای وزوز بادی داخل خانه می آید متوجه شدم که بیدار هستم
با دقت نگاه کردم شاهد یک تکه نور بودم به صورتم زدم که آیا واقعا خواب هستم یا بیدار واقعا بیدار بودم و این نور را در بیداری می دیدم تا درجای خودم بلند شدم و نشستم نور حرکت کرد و جالب اینجا بود که اتاق روشن روشن و هیچ پرده ای در اتاق نبود و نور را می دیدم که از شیشه اتاق بیرون می رفت وقتی کاملا بیرون رفت پرده ها به جای اول برگشت و اتاق تاریک شد بلند شدم چراغ را روشن کردم و وضو گرفتم قرآن را باز کردم سوره نور آمد خواندم دوباره قرآن را باز کردم باز سوره نور آمد و دوباره خواندم
بعد از آن هرچه قرآن را باز کردم دیگر سوره نور نمی آمد
یک شال داشتم با خودم گفتم این شال را روی نور بمالم تا برای شفای سه تن از مریضها که مد نظرم بودند استفاده کنم یکی خواهر خانمم که پیرزنی بود که دو سه سال افتاده بود بنام ملا معصومه دوم خانم حاج آقای خدامی مسئول صندوق بسطام که ایشان هم مادر شهید است و افتاده بود و دیگری دختر محمدحسن خان که چندین سال در کما می باشد
با خودم گفتم از آنجا که دستهای خودم سالیان درازی درد می کند اول از خودم شروع کنم اگر خوب شد به آنها جریان را بگویم که ضایع نشوم اما دیدم بر دستان خودم اثری نداشت
لذا منصرف شدم و با یکی از عزیزان جریان را که گفتم گفت چندین سال قبل یکی از معلمان که فرزندش دچار فراموشی کامل می شود و به دکترهای زیادی هم مراجعه می کند و نتیجه نمی گیرد در یکی از شبها که از بیمارستان برمی گشته داخل یکی از مساجد بین راه در حال خواب و بیداری به همین موضوع برمی خورد و نوری داخل مسجد می بیند که از پنجره بیرون می رود و وقتیکه آخرین لحظات ازمسجد بیرون می رفته است می گوید نگران نباش بچه ات خوب می شود
ایشان گفت بااینکه یکی دوسال از این موضوع هم گذشته است اما بچه ایشان خوب نشده و جواب نگرفته است اما این نور را دیده است
امیدوارم که خداوند بواسطه آن نوری که من دیده ام بر صخا این قرض الحسنه عرفانی و روحانی خیر و برکت فراوان عطا نماید تا بتوانم به مردم عزیز و گرامی خدمات آسان و بموقع ارائه بدهم
و ازخداوند می خواهم من و همه کسانی که نیت فداکاری دارند را از دلهای سیاه و چشمهای شور درامان دارد و شر آنها را به خودشان برگرداند
کسانی که با بخل و کینه و حسادت سعی درتخریب و تحقیر و تضعیف امثال تائب دارند و شب و روز در این راه کثیف همت و تلاش می کنند
و خوشبختانه دستان کثیفشان روزبروز برای مردم رو می شود و مردم پی به شیطنت ها و جوسازیها و سم پاشیهای آنها می برند