تشکر ویژه تائب از خداوند بخشنده و مهربان
خداوندا من از تو متشکرم که توفیق اینهمه صبر و شکر جمیل به من عطا کردی توفیق دادی تا داستان یوسف را بخوانم و در بلا و مصیبت ها با قدرت آیات خوب و روشنت استقامت کنم
تشکر ویژه دارم از تو که به من با همه حرفهایم بی اندازه قدرت و توانائی داده ای که محکم و استوار در برابر طوفان بخل و کینه های ناجوانمردانه و قضاوتهای نادرست و غیبت ها و فشارهای ناعادلانه تحمل و ایستادگی نشان داده ام
این لطف و عنایت تو است که از برکت آیات و اشعار حافظ به من عطا نموده ای
خداوندا از تو می خواهم بخاطر اینکه کسی از صخا این دروازه رحمت تو دست خالی بیرون نرود و دلگیر نباشد در های برکت و خیر خودت را به کوری چشم مغرضان و مغروران و منفوران باز نما
بردلهای سیاه و چشمهای شورلعنت مرا که دعا بسیار می کنم چشم می زنند
دلهای ثروتمندان و دانشمندان بزرگت را از سراسر جهان به صخا متمایل بنما ما هرچه داریم و هرکمکی می بینیم فقط از تو است چون مالک همه دنیا و آخرت و هرچه در زمین و آسمان است تو می باشی و این برهیچ کس پوشیده نیست و نمی تواند پوشیده بماند فرعونها هم در روز آخر فهمیدند که هیچ و پوچ بودند ما که از فرعونها بالاتر نداریم و نخواهیم بود پس آنها به ذلت و خواری خودشان در برابر عظمت تو سر فرود آوردند و خوار و ذلیل شدند
تشکر ویژه از تو دارم تشکری که از زبان عارفان و عاشقان بزرگ شنیده ام تشکری که از زبان یوسف در کنج چاه و زندان شنیده ام تشکری که از یوسف در قصر و در اوج عزت شنیده ام
فرقی ندارد عاشقان و بندگان خوب تو در کنج زندان و در قصر یکسان شاکر تو می باشند
من هم در اوج سختیها شاکر و سپاسگزارت بودم و در اوج رفاه و راحتیها هم شاکر و سپاسگزارت خواهم بود من ممنون و متشکرم از تو و سپاست را با فعالیت و فداکاری در علم و عرفان و همت و تلاش در راه قرض الحسنه بجا آوردم و یک حرف خوب برای گفتن یافتم و یک فریاد خوب و خداپسندانه در جهان زدم فریادی خالصانه و گره گشا و نان رسان بنام صخا
من سپاست را با صبر و شکر جمیل در راه قرض الحسنه صخا بجا آوردم
و با همه کمبودها و نقاط ضعف و ضدهمکاریهایش سوختم و ساختم و شب و روز از تو کمک خواستم و باز هم از تو یاری می خواهم ایاک نعبد و ایاک نستعین تنها تو را می خواهم و تنها تو را می پرستم و تنها از تو و یاران پاکت از جوانمردانت در سراسر دنیا کمک و یاری می خواهم
(زلیخا جوان شد و با یوسف ازدواج کرد)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: بعد از اینکه حکمت خدا اقتضا کرد و حضرت یوسف به مقام سلطنت رسید، روزی از کوههای مصر می گذشت، یوسف زلیخا را دید پیر و شکسته شده سر راه نشسته، گدائی می کند، یوسف ایستاد و فرمود: ای زلیخا، چه چیز تو را واداشت بر اینکه با من چنین کردی؟
زلیخا گفت: حس صورت تو.
یوسف علیه السلام فرمود: پس چه خواهی کرد، اگر ببینی در آخرالزمان پیامبری می آید که از حیث حسن و خلق و سخا از من بهتر و بالاتر است.
زلیخا گفت: راست گفتی.
یوسف گفت: از کجا دانستی که من راست گفتم و حال آنکه او را ندیده ای؟
زلیخا گفت: وقتی که تو اسمش را بردی محبت او در دل من قرار گرفت.
خداوند به یوسف وحی کرد که زلیخا راست می گوید، من هم او را دوست داشتم به جهت دوستی حبیبم محمد صلی الله علیه و آله و سلم.
به یوسف خطاب شد به زلیخا بگو چون ایمان به پیامبر من آوردی هر چه می خواهی به تو عطا می کنم.
زلیخا گفت: من سه حاجت دارم.
1- جوانی به من برگردد.
2- ای یوسف تو شوهر من شوی.
3- در بهشت با تو باشم.
خداوند هر سه حاجت او را روا کرد، جبرئیل بال خود را به بدن او کشید و دوباره جوان شد و یوسف او را عقد کرد، در بهشت هم با یوسف است. (83)
(74)
(زلیخا به یوسف گفت: وقتی تو را دوست می داشتم که خدا را نشناخته بودم)
نوشته اند چون زلیخا ایمان آورد، یوسف علیه السلام او را به نکاح خود در آورد اما او از یوسف کناره می گرفت و به عبادت خدا مشغول می شد و چون یوسف او را در روز به خلوت دعوت می کرد، زلیخا وعده را به شب تأخیر می انداخت و چون شب می شد دعوت یوسف را به روز موکول می کرد.
یوسف علیه السلام او را عتاب (و سرزنش) فرمود که چه شد آن دوستیها و شوق و محبتهای تو؟
زلیخا در جواب گفت: ای پیامبر خدا من تو را وقتی دوست داشتم که خدای تو را نشناخته بودم، اما چون او را شناختم همه محبتها را از دل خود بیرون کردم و دیگری را بر او اختیار نمی کنم. (84)
بارالها دلهای جوانمردان توانایت را از سراسر جهان به صخا متمایل گردان صخا اوج سخا