اوج گرفتاریها و پندهای بزرگمهر
روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!
گفت:معجونی ساخته ام از شش جزء و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.
گفتند:...
آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید
گفت:آری جزء نخست اعتماد بر خدای است عزوجل،دوم آنچه مقدر است بودنی است،سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست.چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم،پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد.ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت.
صخا از معجزات علم و عرفان صخا لطف و عنایتهای یزدان
صخا خدمتی همراه با صداقت و ایمان می باشد تائب فداکاری کردشما هم همکاری کنید
هیچکس بی درد و غصّه و گرفتاری نیست،
اما قشنگیش به اینه که
تو اوج غم لبخند بزنی و
لبخند بیاری به لب دیگران!
کنارخیابان ایستاده بودم باخودم به مدل های ماشین هاوگرفتاریام فکرمیکردم. امبولانسی ازکنارم ردشد که روش نوشته بود فکرش رانکن اخرش مسافرخودمی.......
گوشی تلفنش را محکم تر از همیشه پرت کرد روی میز،
حرصش گرفته بود، اعصابش خرد شده بود...
نشست گوشه ی صندلی.
غرق گرفتاری هایش شد....
به همه راههای دوری فکر میکرد که میتوانست نجاتش دهد.
اما صدایی از جایی خیلی خیلی نزدیک خطابش کرد: کاش فقط گرفتار من بودی...
صدایی از جایی نزدیکتر از رگ گردن شاید. ...