دعای خوبان ابرسج در حق تائب
در اوج جوانی با جمله از خودگذشتی رسیدی که از شیخ بایزید بسطامی سلطان العارفین شنیده بودم که داستان شنیدنش هم جالب است متحول شدم و پیش خودم تفسیر کردم که چگونه باید از خودم بگذرم همانجا خداوند کمکم کرد و به هرچه که علاقه داشتم پشت پا زدم و یکی یکی علائق و هواهای نفسانی را از خودم دور ساختم و ترکشان کردم مثلا به شطرنج علاقه و عشق داشتم کنار گذاشتم و بسیاری دیگر از این قبیل
تا چشم خودم را باز کردم خودم را در مسجد و کنار سالخوردگان ابرسج دیدم و بوسیله آنها عاشق اشعار شاعران و سخنان بزرگان شدم کم کم با تمرین نماز و روزه های مستحبی و حضور گرمتر در مسجد و رفیقان عارف و عاشقی که از برکت مسجد یافتم به حافظ و قرآن رسیدم
کم کم به تورات و انجیل رسیدم و با کشکول شیخ بهائی به همه جا و همه نیازهای خودم رسیدم کشکول شیخ بهائی همه نیازهای مرا برطرف می کرد و به همه سوالات من پاسخ می داد
خوبان و فداکاران ابرسج و دیگر روستاها و شهرها عاشق من شدند عمو غلام راننده فعال و فداکار ابرسج عباس حیدری که بابای مدرسه ما بود و انسان بسیار مهربان و ساده و بی ریا حاج آقای ذاکری پیش نماز مسجد محله بالا حاج شیخ اسماعیل حیدری پیشنماز مسجد محله پائین کربلائی عباس سلیمانی که مرا عاشق قرآن کرد محمدتقی نوروزی که مرا عاشق حافظ کرد
ابوالقاسم محمدی و کربلائی حسن حیدری (مقدس) مرا عاشق علم و عرفان کردند و بسیاری از سالخوردگان ابرسج همگی زن و مرد که سردی و گرمی روزگار را چشیده بودند و مرا تشویق و ترغیب می کردند و از من خوشحال و خشنود بودند من عاشق آنها و آنها عاشق من بودند
رضا سلیمانی راد که یک رفیق و دوست بسیار واقعی و یکدل و یکرنگ و بیشتر از همه به گردن من حق دارد انسانی بسیار مهربان و خوش قلب و یک مومن واقعی و حقیقی که همیشه باعث دلگرمی من بوده است و در اوج بحرانها و اذیت و آزارها مرا دلداری می داد و باعث آرامشم بود و هست و در کوههای ابرسج دعاگوی من می باشد و هردو پای اورس کهنسال ابرسج برای سربلندی تائب در صخا و خشنودی قلب سالخوردگان مظلوم و کودکان معصوم دعا و آرزو کردیم
همین الان هم کوه رفت و قرار است امشب بمانند و فردا برگردند که اس دادم حتما در ارتفاعات کوههای ابرسج دعاگویم باشد من به قلب مهربان و ساده و بی ریای رضا اعتقاد زیادی دارم و حتما دعایش در حق تائب در صخا مستجاب می شود چون سحرخیز و کوهنورد است
حاج یوسف هندی از سازمان اقتصاد اسلامی حاجی خدامی قرض الحسنه بسطام که مرا عاشق قرض الحسنه و خیریه کردند دعای این عزیزان همیشه پشت و پناه تائب بوده است و مرا سربلند و سرافرازم کردند خداوند همه آنهائی را که به رحمت خداوند رفته اند بیامرزد و آنهائی هم که زنده هستند و در قید حیاط خداوند خیر و برکتشان بدهد
کسانی هم بودند که علیرغم همه این حرفها مظلومیت ها و صداقت ها و ایمانها نقش برادران یوسف را در زندگیم بازی کردند من بدستور حافظ و قرآن آنها را بخشیدم و هرچند حاضر نیستم آنها را ببینم اما بخشیدم بخاطر زن و بچه هایشان آنها را بخشیدم
گلایه کردم انتقاد کردم التماس و خواهشم همراه با انتقاد بود دست بدست هم دادند و مرا به قعر چاه فرستادند غافل از دستهای غیب خدا بودند که یک روز در سطح جهانی می درخشم همچون ماه تابان و خورشیدی درخشان با اشعار و سخنان ناب
نمی خواهم آنها را ببینم چون در اوج صداقت و ایمان به من جوروجفا کردند علیرغم سفارش هندی و خدامی و حاج آقای ذاکری و شیخ اسماعیل حیدری و بسیاری از بزرگان ابرسج با بی رحمی و بی حیائی و بی غیرتی هرچه تمامتر نانم را بریدند
به زن و بچه هایم ظلم و ستم روا داشتند و مرا به دردسرهای جان شکاری انداختند علیرغم خواهش و التماسهای زیاد در طول سالها ارزشی برایم قائل نبودند و به قول خودشان کاری می کردیم که خودت قهر کنی و بروی اما پوستت کلفت بود و مجبور شدیم خودمان دورت کنیم طردت کنیم
همسر و فرزندان و خودم به خاطر ظلم و ستمهای ناعادلانه آنها مریض شدیم من با کوهنوردی خودم را شفا دادم و از خانواده ام خواستم با کوهنوردی و سحرخیزی می توانند جوروجفای آنها را جبران کنند و خودشان را شفا بدهند
من واگذار همه خوبان و بدان را به خداوند کردم خودش مزد و پاداش و جزایشان را بدهد چون من در مقامی نیستم که به دیگران فکر کنم من با زحمت و ریاضت به خدا رسیده ام و در این مقام از همه گذشتم تا با خیال راحت به فعالیت و فداکاری خودم ادامه بدهم
همینکه در اوج جوانی توانستم دعای خوبان ابرسج و دیگر روستاها و شهرها را جذب و جلب کنم سربلند و سرافرازم و خداوند را شکر می کنم
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست صدگدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
امیدوارم خداوند با صخا و در صخا به من ایمان و همت و قدرت لازم را عطا کند که همه را خشنود و خودم را سربلند و سرافراز سازم (آمین )
اجر همگی بایزدان پاک