بر دلهای سیاه و چشمهای شور لعنت (تائب)
چندین سال پیش که از کینه و کدورتها دلتنگ شده بودم از قضاوتهای نادرست دلگیر بودم به آیات و ان یکاد پناه بردم یک شب تا صبح خواندم و روی معنا و تفسیرش کار کردم و در پایان این غزل را سرودم امیدوارم که مرهمی بر دلهای خیرین و نیکوکاران فعالان و فداکاران عالم باشد (کامل غزل در وبلاگ صخا هست)
مرا که یاد پروردگار می کنم چشم می زنند مرا که بهر مردم کار می کنم چشم می زنند
بردلهای سیاه و چشمهای شور لعنت مرا که دعا بسیار می کنم چشم می زنند
همیشه شعارم این بود که مردم با من خوب هستند دلیل داشتم با خودم می گفتم انسان وقتی رحم و غیرت و خجالت داشته باشد زن و مرد و پیر و جوان دوستش دارند پس نهایت تلاش خودم را در این راه بکار گرفتم و رحم و غیرت و خجالت را با صخابه اوج خود رساندم و بهیچ وجه حتی یک سر سوزن فکر نمی کردم کسی از چنین انسانی سوء استفاده کند و یا به چنین انسانی بغض و کینه و حسادت شود
اما بعدها از داستان یوسف فهمیدم که یوسف چگونه اسیر بخل و کینه و هوا و هوس برادران و زنان مصر شد
تقدیر چنین بود چو یوسف بشوم اینگونه بود (باشد) کار خدا من چه کنم (تائب)
باورم نمی شد من هم به تقلید از یوسف به صبر و شکر جمیل ادامه دادم کوتاه نیامدم به رحم و غیرت و خجالت خودم ادامه دادم
و خیلی زیاد از کارها و قدمهای انساندوستانه ام طعنه و سرزنش و گلایه شنیدم آنهم از بهترین و بزرگترین کسان که تعجب می کردم و انتظارش را نداشتم
در عوض از ضعیف ترین کسان مورد حمایت و تشویق قرار گرفتم که باز هم انتظارش را نداشتم
اصلا فکر نمی کردم به انسان خوب یابه کار خوب شک و شبهه داشته باشند و بجای حمایت کینه و دشمنی کنند آخرپشتیبان خوبها خداست من که جرات دشمنی با خوبها را نداشتم و ندارم یعنی از خدا می ترسم یکروز موقع جواب می رسد همه به فکر آنروز باشیم
از خداوند بزرگ از پروردگار با عظمت و حکیم که در دنیا و آخرت مولای ماست می خواهم که همچو یوسف خیر و برکتم عطا نماید تا دوستان و دشمنانم جواب خودشان را بگیرند امیدوارم دعای تائب در حق کار بزرگی همچون صخا مستجاب گردد و مشکلات مردم به راحتی حل شود و قلبهای نیکوکاران و خیرین به سمت و سوی صخا متمایل شود و این مجموعه عرفانی و روحانی به حق خود تمام و کمال برسد آمین