خاطرات چله نشینی های تائب
ای نه دله ای ده دله هر ده یله کن صراف وجود باش و خود را چله کن
یک صبح به اخلاص بیا در بر ما گر کام تو برنیامد آنگه گله کن
در سال 74-75 تصمیم به توبه گرفتم نه اینکه آدم بدی باشم نه خیلی هم خوب بودم عاشق فرهنگ و ورزش بودم همه پولهایم خرج ورزش و فرهنگ می شد
اما می خواستم یک عارف و یک عاشق بشوم پس چهل روز مواظب و مراقب ریز مسائل شدم
در صورتیکه سی و پنج کیلو کم کردم هرچند افراط کردم هرچند عاقلانه نبود اما نیتم اسراف و افراط نبود و خداوند هم کمکم کرد و خیلی زود به حالت عادی برگشتم
حافظ و قرآن را هر سه روز یکبار ختم می کردم و خیلی از ریاضتهای جان شکار دیگر که به صلاح هیچ کس نبود و نیست شب چهلم هاتفی به خوابم آمد و فرمود توبه ات قبول شد
شاعر و نویسنده می شوی و تخلصت هم تائب مبارکت باشد و این بیت به من الهام شد
تائبا محرم اسرار شدی آگاه باش
یکی دوساعت به اذان صبح بود بیدار شدم به پشت بام رفتم و دعا کردم تا موقع اذان و از فردای آنروز خودبخود می نوشتم و شعر می گفتم و اکنون نزدیک به چهارص غزل دارم و نزدیک به ششصد مقاله نوشته ام و افتخارمی کنم که در راه فرهنگ و ورزش همت و تلاش می کنم
و حاصل جانبازیها و فداکاریهایم صخا شد و در قالب قرض الحسنه به مردم بهترین خدمات را ارائه می دهم و قلبهای بسیاری را خشنود کرده ام