مردم افتخارآفرینی های تائب را از یاد نمی برند
تائب کودکی و نوجوانی و جوانی خودش را در صداقت و ایمان کامل به نمایش گذاشت و مردم مخصوصا سالخوردگان همیشه قدرشناس معرفت و انسانیت و شعور بالای تائب بودند
کودکان دهه 50و 60نیز افتخارآفرینی های تائب را هرگز فراموش نکردند جائی که تائب کودکی نه تا ده ساله بود که پول تو جیبی خودش را از آنجا که نوه بزرگ خانواده جرگه و ابراهیمی بود مادربزرگانش توجه ویژه ای به او داشتند و همیشه جیبش را برخلاف همه بچه ها پر می کردند
و او نیز این پولها را صرف ورزش و فرهنگ روستا می کرد همه بچه ها که اکنون صاحب حتی نوه شده اند همیشه تعریف می کنند از تیم فوتبال ظفر ابرسج که سرپرستش ابوالفضل ابراهیمی (تائب) بود
و هزینه کفش و لباس بچه ها را در تیم ظفر عهده دار بود
لباسهای قهوه ای مایل به قرمز از آنجا که طرفدار پرسپولیس بودم نام تیمم را ظفر گذاشتم
عاشق فرهنگ و ورزش بودم و کسی حاضر نبود یک ریال برای ورزش روستا هزینه کند اما من از همان کودکی خودم را نشان می دادم و اکنون که آن رفیقان برای بچه هایم تعریف می کنند بسیار خوشحالم که پول هوا و هوسهایم صرف فرهنگ و ورزش می شد و از همان کودکی اینچنین خودم را عادت دادم تا پولی برای هوا و هوس نماند فکر و ذکرم هم ورزش و فرهنگ بود و به خودم اجازه اندیشه های دیگری نمی دادم در سربازی هم که بودم بچه ها از من قرض می گرفتند و قرض الحسنه می دادم
همیشه بخاطر فرهنگ و ورزش و قرض الحسنه دستم خالی بود و پولی برایم نمی ماند که خوشگذرانی کنم ووقتی هم که بچه ها پول جمع می کردند که تفریحاتی داشته باشند من پولی نداشتم که دانگ خوشگذرانی بدهم همه پولهایم در راه تیم ظفر خرج می شد
و بعد هم ریاضتهای سخت و جان شکار عرفانی و البته افراطی تائب شروع شد که بی نهایت به آب و آتش زدم که یادم هست ریاضتها را به جائی رساندم تا کفر کربلائی حسن مقدس و ابوالقاسم محمدی عارفان ابرسج را هم درآوردم و از زیاده رویهای من ناراحت و دلگیر شدند
و البته من هم هرچند دیر اما گوش کردم و ترمز ریاضتهایم را در سال 79 کشیدم
ولی برای روستا این از خودگذشتگی و این فداکاری واجب و الزامی بود که نتیجه اش شیردلی من شد نتیجه اش دریادلی من شد تا صخا را با دستان خالی و با دو تا هزارتومانی افتتاح کنم
و در مدت دو سه ماهی این دو هزارتومان چنان برکت کرد و چنان جذب و جلب داشتم که وامهای 5ملیون تومانی پرداخت کردم و یک شاهکار بی نظیر خلق کردم
و مردم هنوز یادشان نرفته و همین امشب تعریف می کردند در جمع دوستان در رودخانه ابرسج که چندین نفر جمع بودیم و خاطرات وامهای صخا دهان به دهان می چرخید
فقط از افراد توانا در سراسر جهان طلب حمایت برای صخا دارم تا این شاهکار ارزشمند به کار خودآسانتر از قبل ادامه بدهد مردم فراموش نمی کنند مرحبا به این مردم احسنت به این مردم که با من بسیار خوب بودند و ازصمیم قلب دعاگویم هستند
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت قطره باران ما گوهر یکدانه شد