صخا(صندوق خانوادگی ابرسج)

با سلام: در سال 1379 موفق به افتتاح صندوق قرض الحسنه(صخا) شدم.که با حمایت خوبی مواجه شدم.و خدمات بی نظیری ارائه نمودم.خدمتی که با صداقت و ایمان همراه بود.

صخا(صندوق خانوادگی ابرسج)

با سلام: در سال 1379 موفق به افتتاح صندوق قرض الحسنه(صخا) شدم.که با حمایت خوبی مواجه شدم.و خدمات بی نظیری ارائه نمودم.خدمتی که با صداقت و ایمان همراه بود.

صخا(صندوق خانوادگی ابرسج)

02332538215
با سلام:
صخا خدمتی همراه با صداقت و ایمان می باشد تائب فداکاری کرد شما هم همکاری کنید
من عاشق بیل گیتس هستم چون تائب هستم و تائب عاشق کسانیست که همه ثروتشان را وقف خیریه کرده اند چون خودم داروندارم را وقف صخا کرده ام
داستان صخا را به گوش دلهای دریا و قلبهای شیر برسانید(تائب)
در سال 1372موفق به افتتاح مجموعه فرهنگی و ورزشی صخاشدم و قبل از آن در سال 1362با تیم فوتبال ظفر استارت زدم.که با حمایت خوبی مواجه شدم.و خدمات بی نظیری ارائه نمودم.خدمتی که با صداقت و ایمان همراه بود.
خداوندا به من ایمان وهمت وقدرت لازم را عطا بنما تا همگی را سرافراز نمایم و با صخا خدمتگذارخوبی بهر دردمندان باشم
بدین شعر ترو شیرین زشاهنشه عجب دارم که سرتا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد
شماره حساب 2917081150صخا ابراهیمی نوروزی -جاری تجارت
کرامت عرفان حمایت آسان
تلفن02332228024و02332538215و09127732812 ایده روزقرض الحسنه نخستین بار توسط تائب در صخا ابرسج
صخا بزرگترین صندوق قرض الحسنه خانوادگی در ایران
حواسمان به یاران مهربان بیشتر باشد
با پرداخت بموقع اقساط صندوق را در وام دهی آسان یاری نمائید
هرکس را امین یافتید متهم نکنید
سال 1395سال حمایت بهتراز صخا باشد صخا
سال 94هشتم دی تولد پیامبر به صرف شام جشن بزرگ صخا برگزار گردید
همه ساله تولد پیامبر جشن بزرگ صخا برگزار می گردد سال95بیست و هفتم آذر
همه ساله نهاردوم محرم حسینیه سیدالشهداء ابرسج با صخا می باشد
حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسید تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
صخا ازمعجزات علم و عرفان صخا لطف و عنایتهای یزدان
2917081150صخا ابراهیمی نوروزی جاری تجارت

۲۰۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

سلام برتو که سین سلام برتو رسید     سلام گرد جهان گشت جز تو نپسندید 

چو پر و بال ز تو یافتست هر مرغی        ز غیر تو به کجا باشدش  امید  مرید 

سلام برصخا این مجموعه قرض الحسنه و خیریه که نان رسان و گره گشا و مشکل گشاست 

سلام برصخائیان که سالهای زیادی با هزاران سختی و از دل و جان این مجموعه را یاری کردند و این تنور بدستان مبارکشان گرم و گیرا شد و این چراغ عرفانی به لطف آنها پرنور شد 

سلام برهمه کسانی که حامی و پشتیبان فداکاران و جوانمردانی همچون تائب هستند 

سلام برکسانی که بی غرض و بی طرف هستند و بخاطر خدا صخا را حمایت می کنند 

سلام برکسانی که عاشقانه و خالصانه از خیرخواهان و مجموعه های خیرخواهانه ای همچون صخا حمایت و همکاری می کنند احسنت برآنها و دستان گرمشان 

سلام برکسانی که عاشق فعالیت و فداکاری و قرض الحسنه و خیریه هستند 

سلام برکسانی که در راه تبلیغ و تشویق و ترغیب صخا کوشا هستند سلام برکسانی که از صخا خشنود و راضی هستند و با درک بسیار بالائی صخا را حمایت می کنند 

سلام برکسانی که عاشق صخا هستند 

سلام برابرسج و سلام برابرسجیان که عاشقانه صخا را حمایت کردند خالصانه تائب را حمایت کردندو در تائید و تشویق تائب حسابی همت و تلاش کردند و سرافرازش نمودند  

سلام برکسانی که به تائب سالهای زیادی اعتماد و اعتبار کردند و خداوند و فرشتگان و افراد صالح را سربلند و سرافراز نمودند درود برهمه صخائیان و طرفداران قرض الحسنه و خیریه 

سلام برکارکنان صخا که عمر و جوانی و شورو نشاط و آبرو و اعتبار خودشان را به پای تائب و صخا این عارف و عاشق و شاعر و نویسنده ریختند و ازمجموعه خیریه و قرض الحسنه اش از نوجوانی تا اکنون دفاع و پاسداری کردند و تائب را سرافراز نمودند 

و ازهمه نیروی خودشان و دوستانشان برای صخا بهره گرفتند و خرج مردم کردند و سلامتی و جوانی خودشان را برای صخا و تائب هزینه کردنداجر همگی با الله  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۰:۲۶
ابوالفضل ابراهیمی

روستای ما هم مثل همه روستاهها شاهد کوچ بسیاری از اهالی در سالهای اخیر بودند و این کوچ در سالهای 84-85 به اوج خودش رسید 

و دلایل بسیار زیادی باعث تمایل مردم به شهرنشینی گردید و مهمترین دلیل مشکلات کاری بوده است 

از آنجا که دامداری و کشاورزی هم بخاطر مشکلات سرمازدگی و خشکسالی و گرانیهای موجود آسیب های جدی و زیادی دیدعلاقه و میل مردم هم کمرنگ شد 

به امید اینکه در آینده های نزدیک شاهد پیشرفت ها و رشدها و شکوفائیهائی باشیم 

تا مردم بتوانند در روستاهها همچون قدیمها به زندگی ساده و بی آلایش خودشان به خوبی و خوشی ادامه بدهند با همان صفا و صمیمیت ها 

ما در قرض الحسنه صخا برای همه عزیزان آرزوی سعادت و خوشبختی داریم و همت و تلاش می کنیم با جذب و جلب ثروتمندان و دانشمندان بزرگ از سراسر دنیا برای روستایمان کارهای بزرگی انجام بدهیم و در صنعت گردشگری فعالیتهائی داشته باشیم و با اینهمه جاذبه های زیبای ابرسج زمینه های شکوفائی و گلستان شدن روستایمان رافراهم نمائیم 

امیدواریم بتوانیم با صخا و با کمک افراد توانا خدماتی را برای گردشگران ارائه بدهیم و امکانات خوبی را فراهم نمائیم 

و این حمایت و همکاری همه ابرسجیان را می طلبد قدر این چراغ عرفانی و روحانی و قدر این تنور گرم را بیشتر و بهتر بدانیم تا پرنورتر و گرم تر گردد 

باید همت و تلاش چندین ساله تائب در راه فرهنگ و ورزش بهترین جواب را داشته باشد 

صخا خدمتی همراه باصداقت و ایمان می باشد   تائب فداکاری کرد شما هم همکاری کنید 

امیدوارم بتوانم با اشعار و مقالات صخا به امید خداوند زمینه جذب و جلب سوپرپولدارها و ابرمیلیاردرها را فراهم نمایم اجرتان با الله 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۸
ابوالفضل ابراهیمی
    جاده ی موفقیت سر راست نیست                 پیچی وجود دارد به نام شکست

    دور برگردانی به نام سردر گمی                      سرعت گیر هایی بنام دوستان

    چراغ قرمز هایی بنام دشمنان                       چراغ احتیاط هایی بنام خانواده

    تایر های پنچری خواهید داشت به نام شغل      اما اگر یدکی بنام عزم داشته باشید

                          موتوری به نام استقامت             و راننده ای بنام خدا

                                   به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد . . .صخا

    خدمتی همراه با صداقت و ایمان می باشد   تائب فداکاری کرد شماهم همکاری کنید 

    پاداش خوبی خوبی است عاشق شما هستم عاشق من باشید بهترین مطالب را با هزاران زحمت به شما هدیه کردم خیلی راحت استفاده کنید و به دیگران برسانید تا دیگران هم از وجود تائب عارف و عاشق باخبر بشوند 

    و کم کم از وجود صخا باخبر بشوند صخا فریاد یک نویسنده و شاعر است که باید همه شما سربلند و سرافرازش کنید 

    خداوند تائب را عارف و عاشق و شاعر و نویسنده و فعال و فداکار به شما تحویل داد و شما چگونه هدیه و پاداش خداوند را تحویل می گیرید 

    خداوند تائب را خیر و نیکوکار و خدمتگزار تحویل شما داد و شما چگونه برخورد می کنید برخوردهای خودتان را در همین وبلاگ صخا به نمایش عمومی و جهانی بگذارید تا همه مشاهده کنند که فداکاران و جوانمردان و دوستان واقعی خدا چه اندازه برایتان ارزشمند هستند در اصل خودتان را به نمایش می گذارید 

    باید فداکاران و جوانمردان عالم تشویق و ترغیب به عرض اندام شوند و خودشان را به نمایش بگذارند در اصل تشویق از تائب و حمایت و همکاری با تائب عنایت و توجه به همه فداکاران و جوانمردان و دلسوزان عالم است 

    طرفداران فداکاران باید از همه بیشتر باشند پس خودتان را به همه دنیا نشان بدهید 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۱:۱۳
ابوالفضل ابراهیمی

شبی که باید در عاشقی ثابت‌قدم بود. در طلب کوشید و بیدار ماند و دیدار جست و احیا گرفت و به نیایش پرداخت و کار خیر کرد و صالحات به جا آورد و به نیازمندان رسید و دانایی طلبید و به دانش‌آموزی پرداخت.

همچون زنبور عسل بر روی گلهای علم و عرفان نشستم و با گرما و سرما ساختم ریاضتهای طاقت فرسائی را به نمایش گذاشتم تا صخا همان عسل من شد 

من این عسل را به تمام دنیا صادر کرده ام از همه دوستان و اقوام خواستم در تعریف و تمجید و ترغیب این عسل کوشا باشند اگر دیگران کوتاهی کرده اند تقصیر من نیست 

اگر نا خالصی در این عسل طبیعی می بینید به حساب ضدهمکاریهای دیگران بگذارید وگرنه این عسل خالص خالص است به شرط حمایت و همکاری 

صخا خدمتی همراه با صداقت و ایمان می باشد  تائب فداکاری کرد شما هم همکاری کنید 

اگر این عسل را طبیعی دوست دارید باید در تعریف و تمجید و ترغیب و تحریکش بوسیله افراد توانا و دانشمند و ثروتمند خودتان کوشا باشید در غیر اینصورت چه انتظاری خواهید داشت 

دستهای کثیف و ناجوانمرد در بین راه ناخالصیهائی در این عسل وارد خواهند کرد اگر افراد دانشمند و توانای شما غفلت کنند و همینطور بی توجه و بی تفاوت باشند 

من که بی نهایت همت و تلاش کردم اما یک دست صدا ندارد و بایک گل هم بهار نمی شود پس اگر پاداش خوبی خوبی است فداکاری تائب را با حمایت و همکاری جواب بدهید 

نمایش خوبی در سطح جهانی داشته باشید تا یک صادرات خوبی داشته باشیم صادراتی بنام صخا که پولساز است و ارزهای بسیاری را برایتان و بسودتان وارد خواهد کرد بخاطر خودتان قدر و ارزش جوانمردان و فداکاران را بدانید بخاطر وجود نازنین خودتان با فداکاران همکاری کنید 

انسانهای بزرگی را وارد این مجموعه خواهد کرد اگر شکر و سپاسش را بجا بیاورید انسانهائی از جنس ابرمیلیاردرها و سوپرپولدارها و دانشمندان والامقام 

تائب با عشق و لذت زیادی صخا را افتتاح کرد و خدماتی هم ارائه نموده است اما در حمایت و همکاریش کوشاتر و فعال تر باشید 

اگر با حمایت و همکاری دستهای ضدهمکاران را کوتاه کنید تائب همه شما را سربلند خواهد کرد و دلهای سالخوردگان و دردمندانتان را شاد و خرسند خواهد نمود 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۰:۵۰
ابوالفضل ابراهیمی

بوی گندم بوی باران می دهیبوی عطر تازه ی نان می دهیبوی دریا بوی ساحل بوی موجبوی ابر وباد و باران می دهی
بوی گلگون جامگان سربداربوی مردی بوی ایمان می دهیبوی عاشورای خونین حسینبوی گلزار شهیدان می دهی
بوی باغ خرم گلدسته هابوی مسجد بوی قرآن می دهیبوی پایان زمان انتظاربوی آن خورشید پنهان می دهی

شبی که در آن خطاب می‌آید: کجایند جوانمردان شب‌خیز که در آرزوی دیدار، بی‌خواب و بی‌آرام بوده‌اند و در راه عشق شربت بلا نوشیده‌اند، تا خستگی ایشان را مرهم گذاریم و اندر این شب قدر ایشان را با قدر و منزلت گردانیم؛ که امشب، شب نوازش بندگان است و وقت توبه گنهکاران.
.
.
.
الهی...
با خاطری خسته...
دلی به تو بسته!
دست از غیر تو شسته...
درانتظار رحمتت نشسته ام. میدهی کریمی نمی دهی حکیمی...
می خوانی شاکرم میرانی صابرم...
الهی احوالم چنانست که می دانی واعمالم چنین است که می بینی نه پای گریز دارم ونه زبان ستیز...
الهی مشت خاکی را چه شاید و از او چه برآید و با او چه باید...
دستم بگیر یا الرحمن الراحمین

شربت بلا را سالها نوشیده ام و امیدوارم که مرا که صدا می زنند و وعده هائی که داده اند عملی شود و نوازش پروردگار و ملائکه و افراد صالح را هرچه زودتر ببینم 

چشمهای زیادی در انتظار این نوازش دستهای غیب هستند و صخا زمینه را سالهای سال با هزاران امید و آرزو آماده کرده است پس باران لطف و رحمتت و باران جوانمردانت را از سراسر جهان بباران جوانمردانی که چندین نفرشان کافی هستند 

تا چشمهای کثیف و شور بخیلان را از کاسه در بیاورم و دلهای سیاه آنان را با خنجری از لطف و عنایت پروردگار ریش ریش کنم  به صخا بیشتر و بهتر توجه کنید به تائب بیشتر بیندیشید چرا پشت شیران شکسته است کجایند مردان این سرزمین 

چرا ملک تاراج می شود جوانمرد محتاج می شود  سواران بی باک ماراچه شد ستوران چالاک مارا چه شد 

وقتی یک جوانمرد عارف و عاشق و شاعر و نویسنده در قالب قرض الحسنه صخا فریاد می زند و در دفاع از قرض داران بلند می شود ننگ است که التماس و خواهش او سالها طول بکشد 

تائب که فقط در قالب قرض الحسنه حمایت و همکاری می خواهد تا به قرض داران و دردمندان به وسیله شما افراد توانا جان و نیرو و قدرت بدهد 

تائب که این راه درخشان و این تنور گرم را با زحمت افتتاح کرد سرافراز کردن یک عاشقی همچون تائب که باید باعث افتخار باشد پس چرا تعلل تا بکی 

حالا می فهمم که چرا مظلومان و فداکاران خاموش هستند و فریاد نمی زنند چون فایده ندارد اما تائب به هیچ وجه ناامید نمی شود تائب با همه مظلومان و فداکاران فرق دارد تائب در علم و عرفان در زمستانهای سرد و سیاه پوستش کلفت شده است 

تائب آنقدر روشن می ماند تا بتواند دیگران را هم روشن کند اجرتان با الله 

وقتی اشک در چشم مهتاب افتاده بود دیدی؟

چه شده بود؟

چرا صورت مهتاب از پشت ابر های چرکین پیدا نبود؟

آسمان برای چه عزا گرفته بود؟

ستارگان چرا چشمک نمی زدند؟

اینجا کدامین شهر است؟

مگر اینجا ظلم آباداست؟

چرا هیچ نوری از هیچ خانه ای دیده نمی شود؟

چرا همه در بسترهاشان خفته اند

چرا بیدار نمیشوی؟

مگر شب وقت خواب است؟

مگر در تاریکی باید خفت؟

میترسم بمیری

مگر اشک مهتاب را روی شیشه پنجره ندیدی؟

مگر نمیدانی آفتاب به اراده تو بیدار میشود؟

این شب تا کی؟

برخیز

به خدا خط وسطی در این شهر نیست

گر خفته ای با ختی

گر ایستادی همدست ظالمی

برخیز

مگر نمی بینی خورشید را پشت کوه دین پنهان کرده است

گل های سرخ و نارنجی بی مهتاب می میرند

برای که ایستاده ای؟

برای چه ایستاده ای؟

پایت را کدام زنجیر به زمین بسته است

دست هایم رو به سویت دراز است

نمی گیری؟

التماسم را در چشمانم نمی بینی؟

بیا چوب لای چرخ روزگار بگذاریم

بیا انگشت در لوله تفنگ بگذاریم

بیا با صدای خدا از گلویمان فریاد بزنیم

آفتاب پشت کوه دین منتظر ماست

بیا فرهاد وار تیشه بر دست کوه را بر بکنیم

شیرین ها در انتظار ماست

حاضری خدا را پس از مدت ها بخندانیم

راه سبزی مرا می خواند

همسفر می شوی؟

شبی که در آن خطاب می‌آید: کجایند جوانمردان شب‌خیز که در آرزوی دیدار، بی‌خواب و بی‌آرام بوده‌اند و در راه عشق شربت بلا نوشیده‌اند، تا خستگی ایشان را مرهم گذاریم و اندر این شب قدر ایشان را با قدر و منزلت گردانیم؛ که امشب، شب نوازش بندگان است و وقت توبه گنهکاران.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۰
ابوالفضل ابراهیمی

مظلوم بودم و مظلومانه و عاشقانه خدمت می کردم و فقط سرم به کار خودم بود و با هیچ کسی کاری نداشتم و برای شادی قلب دیگران تفکر و اندیشه داشتم 

اما به ناجوانمردان بی رحمی برخورد کردم که از مظلومان فقط سوء استفاده می کردند و به ریش آنها می خندیدند من هم که کاری از دستم برنمی آمد دستهای کثیف نامردان  آنقدر ما را ضعیف کرده بود که توان حرف زدن نداشتیم و صحبتی هم که می کردیم به گوش کسی نمی رسید و یا اگر هم می رسید مردی نمی دیدیم که گوش به درد دلمان کند 

دیدم امثال من زیاد هستند و کاری هم نمی کنند حرکتی هم نمی زنند البته فایده هم نداشت 

پس تصمیم خودم را گرفتم یک شب همه هوا و هوسهای خودم را به آب و آتش زدم و شروع به خودسازی کردم آنقدر در این راه همت و کوشش کردم که در مدت چهل روز ریاضتهای سخت و طاقت فرسا چهل و پنج کیلو وزن کم کردم لاغر و مردنی شده بودم و همه ناراحت و دلگیر شده بودند 

اما شب چهلم به آرزوی خودم رسیدم و در یکی از الهامات غیبی به من خطاب شد که شاعر و نویسنده می شوی و تخلص تو تائب است تائبا محرم اسرار شدی آگاه باش 

خوشحال شدم چون می توانستم از آن به بعد فریاد بزنم درد دل مظلومانی چون خودم را به گوش جهانیان در قالب اشعار و مقالات برسانم این شد که شروع کردم و از آن روز به بعد در جهان بدنبال جوانمردانی می گردم که بتوانم با کمک آنها انتقام خودم را از ناجوانمردان پست فطرت بگیرم کسانی که دست بدست هم می دهند و نان دیگران را برش می دهند 

و سد راه فعالیت و فداکاری هستند فریاد زدم الیس منکم رجل الرشید آیا یک مرد رشید و خداپرست پیدا نمی شود که بتوانم درس عبرتی به نامردان بدهم 

حسرت گرما نماند بردل تائب چنین    سوز بی حد خزانها را تلافی می کنم 

فکر نمی کنم گوش جهانیان کر باشد و این فریاد را نشنوند خلاصه دنیا بزرگ است و مرد هم زیاد پیدا می شود خلاصه ما فریاد زدیم آنهم بعد از یک دنیا صداقت و ایمان که دیگر جای هیچ گونه عذر و بهانه ای نماند بعد از ثابت کردن ناجوانمردیها با مدارک معتبر 

خیلی از عزیزان چشم و امیدشان و نگاهشان به تائب است که ببینند آیا تائب با اشعار و مقالاتش می تواند به قول مغرضان و مغروران و منفوران غلطی بکند یا نه 

آنها آنقدر به خودشان و دار و دسته خودشان مطمئن هستند که همه چیز را انکار می کنند و به خدا و آخرت و عاقبت اعتقادی ندارند ولی من به آنها قول داده ام که بزودی نشانشان خواهم داد 

به آنها نشان می دهم که وعده های خدا راست است و جور و جفا و ظلم و ستم عاقبت ندارد 

هرچند که سالهای سال طول بکشد اما یک روز خواهند دید پس گوشهای خود را به اشارات و مقالات و اشعار تائب شنواکنید بحث دلهای سیاه و چشمهای شور در کار است 

صخا خدمتی همراه با صداقت و ایمان می باشد    تائب فداکاری کرد شما هم همکاری کنید 

اینجا کسانی هستند که مردم را هم از خدا و پیامبرانش بیزار و متنفر کرده اند من انتقام این کفر و ناسپاسیها را می خواهم بگیرم و کسانی را که باعث و بانی این کفر و ناسپاسیهای مردم شده اند  پوزشان را به خاک خواهم مالید اما باید حمایت و عنایت و توجه بشوم 

باید به صخا توجه کنید و مردم را حمایت کنم تا حالشان جا بیاید مردم حسابی خسته و کوفته شده اند باید ابرمیلیاردرها و سوپرپولدارها به تائب در صخا توجه کنند 

اینجا مغرضان و بی سوادانی هستند که مردم را از دین و ایمان بیزار کرده اند این ظاهر پرستان باید تنبیه بشوند باید آبرویشان را ببرم اما تنهائی نمی شود حمایت و همکاری می خواهم 

تا یک درس عبرتی برای همه روستاهها و شهرها بشود که از وجود بی سوادان مغرض رنج می برند و فداکارانشان همچون تائب سالهای زیادی شکنجه می بینند و عذاب می کشند 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۲
ابوالفضل ابراهیمی

فداکاران چگونه به مردم معرفی شوند جوانمردان و فداکاران چگونه معروف و مشهور می شوند آیا هستند کسانی که در شهرت فداکاران نقش بازی می کنند 

یا اینکه فداکاران و جوانمردان نیازی به شهرت ندارند اما باید حمایت و همکاری بشوند تا برای دیگران یک تشویق و ترغیب خوب باشد و نوجوانان و جوانان ما خاطرات خوبی از حمایت فداکاران بشنوند 

طبیعتا کسانی که از فداکاران حمایت می کنند محبوب و گرامی خواهند شد 

و از خودشان نام نیک بجا خواهند گذاشت نام نیکی که سالها خواهد درخشید و همین خواهد ماند 

نویسندگان خوب ما باید باعث تبلیغ و تشویق همه مردم در حمایت از فداکاران باشند 

این حال و هوائی که نویسندگان ما می توانند به افراد توانا بدهند بسیار خداپسندانه و باارزش خواهد بود 

نویسندگان وظیفه و مسئولیت بزرگی برگردنشان است تا در سربلندی فداکاران نهایت تلاش خود را انجام داده باشند 

تبلیغ و حمایت و همکاری با فداکاران و جوانمردان عالم کمتر از ارزش فداکاری نیست 

باید در این راه بیشتر همت و تلاش بکار بگیریم و با شور و حال باشیم و نمایش بسیار خوبی به یادگار بگذاریم تا آیندگان از ما به نیکی و خوش نامی یاد کنند 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۵:۴۰
ابوالفضل ابراهیمی

بسم الله الرحمن الرحیم         تا خدا را داریم چه غم داریم 

شروع کردم به نام حقتعالی خودش باطل کند افکار شیطان صخا را با نام خداوند افتتاح کردم 

با خدا باش پادشاهی کن    این حرفها را می شنیدیم از قدیم 

آری به امید خداوند و با خداوند صخا را بروی دردمندان و قرض داران باز کردم و از قدیم شنیده ایم که یار و یاور نیکوکاران عالم و جوانمردان و فداکاران خداوند است 

دررحمت بروی ما باز شد     ولل کافرین عذاب الیم 

آری خداوند در های رحمتش را بروی همه قرض داران از برکت عشق و علاقه تائب در قالب صخا باز نمود تا چشمان بخیلان از کاسه در بیاید و دستهای کثیفشان از جوروجفا و ظلم و ستم کوتاه و قطع شود 

صخا شد مسکن دردمندان    به لطف پروردگار حکیم 

مجموعه هائی همچون قرض الحسنه صخا می توانند چشم وامید گرفتاران باشند و خداوند قلبهای ثروتمندان و دانشمندان جهان را متمایل خواهد کرد به شرط دعا و شکر و سپاس فراوان 

تا دوستان هوای مارادارند        از دشمنان نداریم بیم 

دوستان خداوند در جهان هوای همدیگر را دارند وهمدیگر را یاری و حمایت خواهند کرد پس از یاران شیطان هیچ اندوه و ترسی نخواهیم داشت تا زمانی که خداوند یار و یاور فداکارانی همچون تائب است 

سریعتر به ما ملحق شوید   استخاره ندارد این تصمیم 

کسانی که از تائب در صخا سالهای زیادی حمایت و همکاری کردند خداوند قوت و قدرتشان بدهد باید شما ثروتمندان صخا را پرو پیمان کنید تا آنها به حق حمایت خودشان از جوانمردان به نحو احسن برسند و افتخار کنند و همه سربلند و سرافراز گردیم 

بهر صخا تحقیق لازم نیست     همان بهتر که از قرآن بپرسیم 

اهالی قرآن در همه جای این جهان و عاشقان قرآن بهتر می دانند که تائب کیست و چیست و فداکاری و جوانمردی یعنی چه پس حمایت و همکاری را شدت بدهید و عجله کنید 

تائب به پاداش احسانش رسید      صدق الله العلی العظیم 

صخا یک نعمت بزرگ و یک خیریه و قرض الحسنه مجزا است که خداوند از بهشت به تائب عطا کرد و بوی حافظ و قرآن و تورات و انجیل و زبور و صحف می دهد 

و خداوند به وعده اش که یاری فداکاران و عاشقان و دلسوزان بود عمل کرد حالا نوبت شماست که با رحم و غیرت و خجالت بسیار زیاد و در خور و شان عاشقان خدا را در صخا یاری کنید 

پس در باره صخا و اشعار و مقالات تائب بیشتر فکر کنید بهتر بیندیشید و معجزه و کرامت عرفانی را ببینید و اعتراف کنید اجرتان با الله 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۳:۳۷
ابوالفضل ابراهیمی



دیدم تو خواب وقت سحرشهزاده ای زرین کمند

نشسته بر اسب سفیدمی اومد از کوه و کمر

می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش

می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش

کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پر آبم

روزی که بختم وا بشه پیدا بشه اون که اومد تو خوابم

شهزاده ی رویای من شاید تویی

اون کس که شب در خواب من آید تویی تو

از خواب شیرین ناگه پریدماو را ندیدم دیگر کنارم به خدا

جانم رسیده از غصه بر لبهر روز و هر شب در انتظارم به خدا

شب نوزدهم ماه رمضان بود یک خواب بسیار خوب برای صخا دیدم یکی دو ساعت بیشتر نخوابیدم که این خواب بسیار خوب را برای صخا دیدم و نزدیک سحر بود که بیدار شدم و به فال نیک گرفتم فردا که کامپیوتر را روشن کردم و به وبلاگ صخا سرزدم پیامی برایم رسیده بود که از خواب شب گذشته حیرت کردم 

باسلام خدمت شما بزرگوار اینجانب دکتر آریاپوردر انگلستان هستم مطالب جالب شمارا مشاهده کردم اینجانب میخواهم مبلغ یک میلیاردتومان بعنوان قرض الحسنه در صندوق شما بصورت الی الحساب جهت امور خیریه وقرض الحسنه واریز کنم لطفآ شماره حساب وآدرس خود را ایمیل کرده تا وکیل اینجانب در تهران با شما تماس بگیرد امیدوارم بتوانم بیشتر به شما وهموطنانم خدمت کنم باتشکرdkamir- arya@yahoo.com

امیدوارم یک انگیزه برای همه ثروتمندان و دانشمندان بزرگ باشد تا از صخا این مجموعه قرض الحسنه و خیریه حمایت شود و قلبهای بسیاری را خوشحال نمائیم 

و از آنجا که پشتیبان انسانهای فداکار و جوانمرد و کارهای خیرخواهانه خداست چرا که نه 

امیدوارم همه کسانی که وعده حمایت و همکاری به صخا و صخائیان داده اند عملی نمایند و دلهای بسیاری را شاد و خرسند کنند ما منتظر هستیم و هرگز از خداوند و دستهای غیبش ناامید نیستیم 

و هرکس هرکاری از دستش برمی آید در راه سربلندی و سرافرازی فداکارانی همچون تائب دریغ نورزند و پیام قرض الحسنه تائب را که صخا اوج صداقت و ایمان است به گوش همه دلسوزان عالم برسانند 

و سوپرپولدارها و ابرمیلیاردرها به صخا توجه و عنایت ویژه بنمایند و خواب و رویای تائب را به حقیقت برسانند واقعا در قالب قرض الحسنه حمایت کردن از یک عاشق و یک چراغ عرفانی ساده و آسان است

فقط یک یا الله نیاز دارد این یا الله گفتن شما قلبهای بسیاری را خشنود می سازد و یک عارف و یک شاعر و نویسنده سرافراز می شود  


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۳:۰۰
ابوالفضل ابراهیمی


برترین ها: چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها، افراد زیادی اونجا نبودن، 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود.

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد، البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم، بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...

بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم.

به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده، خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش، اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد.


خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود، اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم، ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف... از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه



دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم، دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش، به محض اینکه برگشت من رو شناخت، یه ذره رنگ و روش پرید، اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت: داداش او جریان یه دروغ بود یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم...



دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت: اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم، همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم. الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم. پیر مرده در جوابش گفت: ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود. من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده...



همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین، پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد، پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار..



من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم... رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن، بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین..



ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم... گفت داداشمی پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم... این و گفت و رفت..



یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه، ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم... واقعا راسته که خدا از روح 

خودش تو بدن انسان دمید...

برترین ها: چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها، افراد زیادی اونجا نبودن، 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود.

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد، البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم، بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...

بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم.

به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده، خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش، اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد.


خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود، اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم، ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف... از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه



دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم، دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش، به محض اینکه برگشت من رو شناخت، یه ذره رنگ و روش پرید، اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت: داداش او جریان یه دروغ بود یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم...



دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت: اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم، همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم. الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم. پیر مرده در جوابش گفت: ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود. من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده...



همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین، پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد، پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار..



من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم... رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن، بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین..



ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم... گفت داداشمی پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم... این و گفت و رفت..



یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه، ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم... واقعا راسته که خدا از روح 

خودش تو بدن انسان دمید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۱
ابوالفضل ابراهیمی